وبلاگی برای همه :)

تقریبا از هر موضوعی که از ذهنم بگذره اینجا می نویسم :)

وبلاگی برای همه :)

تقریبا از هر موضوعی که از ذهنم بگذره اینجا می نویسم :)

یه روز خیلی خیلی بد

حقیقتش تا حالا این نوع از استرسو تجربه نکرده بودم

برگشتم دانش آموزای وحشی ای رو که تو حیاط مونده بودن برگردونم به کلاس بخاطر ورزش بیرون بودن

بعد از من همه ریختن بیرون و ۵ _۶ تا از پسرام از مدرسه رفتن بیرون 

هنوز ۵ دقیقه مونده بود که زنگ بخوره 

چون دیگه کاری ازم برنمیومد همون حیاط موندم که بقیه رو زیر نظر داشته باشم که معاون خِرمو چسبید که چرا گذاشتی برن

الان هر اتفاقی واس این چندتا بچه ای که قبل از تایم رفتن بیرون بیفته گردن توئه 

منم قبل اون خودم میدونستم چه گندی بالا آوردم خدا خدا میکردم این ۵ دقیقه لعنتی بگذره و زنگ بخوره که اندازه یه سال واسم گذشت 

واقعا مسئولیت بچه ها سنگینه بخصوص مدرسه هایی که هیچ جوری نمیشه بچه هارو کنترل کرد 

حداقل من که نمیتونم 

بخصوص اینکه معلم اصلی بچه ها نیستم و ازم حساب نمیبرن 

راستشو بخواین هنوزم نگرانم 

شایدم نگرانی اون ۵ دقیقه س که تو وجودم مونده 

همش دلم میخواد یکشنبه شه و برم سر کلاس و بچه هارو ببینم که صحیح و سالمن 

هفته بعدم برم دیگه پامو تو اون مدرسه نمیذارم

حتی نمیتونم تمرکز کنم و درس بخونم 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد