وبلاگی برای همه :)

تقریبا از هر موضوعی که از ذهنم بگذره اینجا می نویسم :)

وبلاگی برای همه :)

تقریبا از هر موضوعی که از ذهنم بگذره اینجا می نویسم :)

عقل و احساس

همیشه فکر میکنم احساسم درست تشخیص میده 

قلبم یه پله از عقلم جلوتره 

قلبم چیزی بهم میگه که مغزم بعد ها بهش میرسه 

ولی تو برخورد با بعضی آدما تشخیص اینکه این طرز فکرم درسته یا نه برام مبهم میشه 

انگار تو یه جنگلی قدم میزنم  که درختاش اونقدر بلندن که نمیذاره نور خورشید به پای درختا  و هواش مه آلوده 

یا انگار وسط یه بیابون خشک و بی آب و علفم که اونقدر خشکه که مدام سراب میبینم 

نمیتونم بفهمم دقیقا کجام 

چرا بعضی ها انقدر پیچیده رفتار میکنن؟ خب هر حسی داری بهم بگو ، حرف بزن بذار بفهمم به چی فکر میکنی و دنیا و آدما و من رو چطور میبینی 



روزگار

میدونم که همیشه اوضاع میتونه بدتر بشه واس همین نمیگم مگه از این بدترم میشه؟ آره بدترم میتونه بشه ولی الان در حال حاضر اصلا شرایط خوب نیست

تقریبا از ۴ ماه پیش گذروندن روز ها خیلی برام سخت شد چون درگیر مشکلی شدیم که هر روزش بهم استرس میداد 

دلم میخواست برم دانشگاه تا یکم از فضای خونه دور بشم و افکارم رها بشن 

حالا امروز اون مسئله حل شده و مشکلات دیگه ای پیش اومدن و بازم اوضاع داره سخت میگذره 

نمیدونم چرا اینجوری شد.... واقعا درس خوندن تو محیط خشن خیلی سخته

منظورم از خشن اینه که شرایط حتی به نرمال هم نرسه و این اصطلاح محیط خشنو چند روز پیش استاد تو کلاس گفت 

تمرکز کردن سخته برنامه ریزی کردن سخته و....

زحمت برنامه رو البته مشاور میکشه خودم تصمیم گرفتم دو هفته بدون مشاور برنامه بریزم و دیدم نمیشه 

واقعا نمیشد 

نمیتونستم تمرکز کنم و همه چی از دستم دررفت 

امروزم آزمون ندادم چون حتی به نصف مباحثم نرسیده بودم و آزمون دادنم بی فایده بود 

شرایط فیزیکی خونه هم  به هم ریخته و با وجود این هوای سرد، اتاقم از استفاده افتاده و مجبورم تو جمع درس بخونم اینم شده 

راستش نمیدونم اتفاق خوبی میفته یا نه 

اصلا نمیخوام ارزیابی کنم فقط میدونم که مجبورم ادامه بدم 

این دفعه به پایان برسه فارغ از نتیجه دیگه این راهو دوباره نمیرم