همیشه فکر میکنم احساسم درست تشخیص میده
قلبم یه پله از عقلم جلوتره
قلبم چیزی بهم میگه که مغزم بعد ها بهش میرسه
ولی تو برخورد با بعضی آدما تشخیص اینکه این طرز فکرم درسته یا نه برام مبهم میشه
انگار تو یه جنگلی قدم میزنم که درختاش اونقدر بلندن که نمیذاره نور خورشید به پای درختا و هواش مه آلوده
یا انگار وسط یه بیابون خشک و بی آب و علفم که اونقدر خشکه که مدام سراب میبینم
نمیتونم بفهمم دقیقا کجام
چرا بعضی ها انقدر پیچیده رفتار میکنن؟ خب هر حسی داری بهم بگو ، حرف بزن بذار بفهمم به چی فکر میکنی و دنیا و آدما و من رو چطور میبینی