وبلاگی برای خودم

تقریبا از هر موضوعی که از ذهنم بگذره اینجا می نویسم :)

وبلاگی برای خودم

تقریبا از هر موضوعی که از ذهنم بگذره اینجا می نویسم :)

همسنای تو الان بچه شون سه چهار ساله س!

خب یه سریال چینی انتخاب کردم ک چند قسمتشو دیدم (یعنی بعضی وقتا از سنم خجالت میکشم ولی واقعا تنهایی گزینی عاقبتش میشه این)

داستان که سوپر کلیشه از همون اول معلومه تهش چی میشه 

ولی بخاطر چند مورد ادامه دادم و گمونم تا آخر ببینم

اینکه بازیگراش واقعا کیوت و تر و  تمیزن 

کلا همه ی فیلم خیلی قشنگه انگار از سرزمین انیمه هاست 

خیلی به احساس به دو نفر خوب پرداخته شده 

اینکه اصلا از کجا اومد 

چجوری پیش میره 

کی چجوری رفتار میکنه

واقعا بازیگرام خیلی خیلی خوب بازی کردن وگرنه داستان اصلا جذابیتی نداره گفتم سوپر کلیشه 

ولی فضا خیلی قشنگه آدم ترغیب میشه ببینه ادامه شو 

همه چیز همونجوری و در هاله ای از ابهام به سر می بریم 

Queen of tears

به پیشنهاد دوستم یه سریال کره ای شروع کردم شاید اسمشو شنیده باشین ملکه اشک ها 

قسمت اولشو دیدم باهاش ارتباط نگرفتم 

امتیازشم واقعا بالاست 

گفتم حالا سخت نگیر شاید قسمت اولش اینجوریه 

قسمت دومشم دانلود کردم ولی فایده ای نداشت

واقعا نتونستم تحمل کنم 

نمیدونم چجوری انقد امتیازش بالاست 

کلا نمیدونم چرا انقد سخت گیر شدم 

به دلایلی میخوام یه سریال چینی ببینم 

حالا شروع کنم ببینم سریال چینی چطوره 

میدانم،میدانم،میدانم

چقد این شعر فروغ قشنگه 

همهٔ هستی من آیهٔ تاریکیست

که تورا در خود تکرارکنان

به سحرگاه شکفتن‌ها و رستن‌های ابدی خواهد برد

من در این آیه تورا آه کشیدم، آه

من در این آیه تورا

به درخت و آب و آتش پیوند زدم

زندگی شاید

یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد

زندگی شاید

ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه میآویزد

زندگی شاید طفلیست که از مدرسه بر میگردد

زندگی شاید افروختن سیگاری باشد، در فاصلهٔ رخوتناک دو همآغوشی

یا نگاه گیج رهگذری باشد

که کلاه از سر بر میدارد

و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی‌معنی میگوید «صبح بخیر»

زندگی شاید آن لحظهٔ مسدودیست

که نگاه من، در نی‌نی چشمان تو خود را ویران میسازد

و در این حسی است

که من آنرا با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت

در اتاقی که به اندازهٔ یک تنهائیست

دل من

که به اندازهٔ یک عشقست

به بهانه‌های سادهٔ خوشبختی خود مینگرد

به زوال زیبای گل‌ها در گلدان

به نهالی که تو در باغچهٔ خانه‌مان کاشته‌ای

و به آواز قناری‌ها

که به اندازهٔ یک پنجره میخوانند

آه...

سهم من اینست

سهم من اینست

سهم من،

آسمانیست که آویختن پرده‌ای آنرا از من میگیرد

سهم من پائین رفتن از یک پلهٔ متروکست

و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن

سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره‌هاست

و در اندوه صدائی جان دادن که به من میگوید:

«دستهایت را

«دوست میدارم»

دستهایم را در باغچه میکارم

سبز خواهم شد، میدانم، میدانم، میدانم

و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم

تخم خواهند گذاشت

گوشواری به دو گوشم میآویزم

از دو گیلاس سرخ همزاد

و به ناخن‌هایم برگ گل کوکب میچسبانم

کوچه‌ای هست که در آنجا

پسرانی که به من عاشق بودند، هنوز

با همان موهای درهم و گردن‌های باریک و پاهای لاغر

به تبسم‌های معصوم دخترکی میاندیشند که یکشب او را

باد با خود برد

کوچه‌ای هست که قلب من آنرا

از محل کودکیم دزدیده ست

سفر حجمی در خط زمان

و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن

حجمی از تصویری آگاه

که ز مهمانی یک آینه بر میگردد

و بدینسانست

که کسی میمیرد

و کسی میماند

هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی میریزد، مرواریدی صید نخواهد کرد.

من

پری کوچک غمگینی را

میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد

و دلش را در یک نی‌لبک چوبین

مینوازد آرام، آرام

پری کوچک غمگینی

که شب از یک بوسه میمیرد

و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد



نمیدونم ها

فیلم یا سریال به درد بخوری پیدا نکردم 

روز مزخرفی بود که با اومدن کلید سؤالات به روز مزخرف تری مبدل شد 

باز از اون سؤالات اختلافی هیچ و پوچ احمقانه که عمدا گذاشتن ما بدبختا غلط بزنیم 

من که کلا اهل کلید چک کردن نیستن همینم از تو کامنت های یه پست تو تلگرام فهمیدم 

نمره اون امتحانم هنوز نیومده 

درخواست معرفی به استادم هنوز تایید نشده 

و همچنان معلقم 

مثل برزخه نمیدونی کدوم وری 

حوصله م سر میره از جزایر اینستاگرام میرم سواحل یوتیوب و از اونجا جنگل های تلگرام 

و این چرخه همش تکرار میشه 

البته اینستاگرامو حذف کردم دیگه داشت میرفت رو اعصابم 

حقیقتش به این فکر میکنم که اگه قبول نشم چیکار باید بکنم؟ 

باز باید در یک جنگ تن به تن با خیالم بجنگم و به دنیای واقعی بیام 

و این حقیقتو به خودم یادآوری کنم که

دارلینگ، از پسش برنیومدی باز، ولش کن

سردرگمی

فک کردم کنکورو برم دیگه تموم 

خیالم راحت میشه 

ولی زهی خیال باطل 

همش دلم میخواد نتایج زودتر بیاد و راحت شم

چند روز بیشتر نگذشته ولی انگار صد ساله بیکارم 

حوصله سر میره 

نمراتم اومد به جز یکی 

جرئت ندارم اعتراض بدم میترسم کم کنن ولی دو تا از نمراتم کمه متاسفانه 

یه حسی بهم میگه اعتراض بدم بیشتر میشه ولی بازم میترسم 

نمیتونم به این ترس که ممکنه کمتر شه غلبه کنم 

کاش نتایج زودتر میومد می‌فهمیدم چه تصمیمی باید برای آینده بگیرم