تولدش داره نزدیک میشه، باز احساسات من به عقلم غلبه میکنه
این همه تمرین کردم احساسمو نادیده بگیرم هنوز موفق نشدم
اگه بخوام دقیقا یه تعریفی از رابطه م با کسی که تولدش ۱۱ بهمن بگم باید بگم عین رابطه ای بود که تو call me by your name جریان داشت
من با یه عالمه سؤال رها شدم ولی چند سال پیش که دوباره بهش پیام دادم فهمیدم هیچ علاقه ای به من نداشت چون هرگز بهم پیام نداد
هیچوقت نشد جوابمو نده یا باهام بد حرف بزنه
همیشه به سوالام جواب داد
ولی ازدواج کرد...
همیشه اگه خواستین یه نفر از ارتباط با شما ناامید بشه دقیقا همینکار بکنین
اگه خشن باهاش صحبت کنین نمیدونم چه فعل و انفعالاتی تو مغز آدمی زاد رخ میده ولی بیشتر سعی میکنه باهات ارتباط برقرار کنه
ولی اگه جوری که اون با من رفتار کرد با طرف رفتار کنین مطمئن باشین میره و دیگه م برنمیگرده
خیلی خیلی دلم میخواد یه روز بهم میگف آیا اون روزا حسی به من داشت یا از اول براش بی معنی بودم؟
همیشه وقتی همه چیو مرور میکنم و به این نقطه میرسم
نمیتونم اشک نریزم ...
من واقعا نمیتونم بگم دوسش نداشتم
الانم نمیتونم بگم دوسش ندارم
تا الان هیچکس برای من حتی نزدیک به اونم نشد چه برسه به اینکه بخواد بیشتر بشه اما ایم معنیش این نیست که من تلاش نکردم
تلاش کردم تا روابط جدید تجربه کنم
تا از بند گذشته رها بشم
ولی واقعا انگار نمیشه
شاید به مو برسه ولی پاره نمیشه
میدونین چجوری بود؟ خیلی متواضع
با وجود موقعیتی که داشت مغرور نبود کمااینکه خیلیا تو جایگاه اون خدارو بنده نیستن
خیلی مهربون بود ، من احساس میکردم بخاطر اینکه خودش خیلی رنج کشیده این همه حس حمایت و دلگرمی به بقیه می بخشه
به ظاهرش خیلی اهمیت نمیداد و بیشتر سعی داشت فکرشو زینت ببخشه
شعر خیلی دوست داشت چون آدم فوق العاده درونگرایی بود و با شعر میتونست از باطنش خبر بده
خطشم خیلی خوب بود و هر چی که دوسش داشت با خط خوش مینوشت
مثل اسم من که عکسشو برام فرستاد
خیلی دلم براش تنگ شده
ای کاش هیچوقت نمیدیدمش ....
نمره م ، ای بدک نبود
چون خیلی واس کار گروهی زحمت کشیده بودیم و چون استاد نمره یه گروه دیگه رو فراموش کرده بود علی رغم اینکه استاد هشدار داده بود هر کی پیام بده به عنوان اعتراض
نمره ازش کسر میکنم
پیام دادم بهش چون فک کردم نمره گروهو یادش رفته ، یه نمره م ازم کم کرد و آخرش گف نمره تون تغییر کرد
مبارکتون باشه
از همین جا
خاکبرسر عقده ایت کنن استاد ف،ذ
واییی
خیلی قشنگه
بازی تیموتی شالامه معرکه س
اینکه داستان قشنگ ساخته و پرداخته میشه معرکه س
اینکه تو رو با خودش همراه میکنه تا دقیقا الیو و الیورو درک کنی معرکه س
اینکه آخرش الیو به دوربین نگاه میکنه و یه جورایی میخواد بگه جامعه هم تو تصمیم الیور تأثیر داشته معرکه س
راستش منم نفهمیدم که الیور از اول به الیو احساس داشت یا نه، فکر میکردم خوشش نمیاد
ولی اونجایی که قصه شاهدختو تعریف میکرد و میگف که کسی که میخواست ابراز علاقه کنه نمیتونست تصمیم بگیره
بمیری بهتره یا حرف دلتو بزنی؟
حرف دلتو بزنی و ترس ریجکت شدنو به جون بخری دردش بیشتره یا بمیری؟
و اونجا فهمیدم الیورم دوسش داره
من یه بار اینکارو کردم و باید بگم که بنظرم مردن بهتره
شاید بگین چرا زدی تو کار فیلم؟
باید بگم به شدت تحت فشار روانی ام و مثل همیشه به فیلم دیدن پناه بردم
ولی آخریش بود چون از فردا باید برگردم به روال
المپوس جدید
نمیدونم کیا این فیلمو دیدن
ولی واقعا؟ چرا آخههه؟ چرا مثلا با این پایان میخوان مخاطبو غافلگیر کنن
جدا دلم میخواد بدونم آیا داستان واقعی مشابهی با این پایان وجود داره؟ البته اگه از من بپرسین میگم اگه تو دنیای واقعی اتفاق میفتاد هیچوقت انا و پیترو همدیگرو نمیدیدن دوباره
مگه نه اینکه انا هم پیترو رو دوست داشت و حتی خونه ای که زمانی با هم رفتن رو خرید
پس چرا اینجوری کرد
یا حتی وقتی نامه رو خوند کلی دلش تنگ شد
نمیدونم چرا بادیدنش یاد کوهستان بروکبک افتادم که چقدر عاشق بود و چقدر بهش عشق و رزیده نشد
شایدم گاهی باید با خاطرات زندگی کرد و اون آدمی که تو گذشته میشناختی دیگه وجود نداره
حتی اگه دوباره فرصت با هم بودنتون پیش بیاد