صدای منو از دانشگاه می شنوید، باورم نمیشه ۸ ترمه دارم دروس تکراری میخونم، الانم از سلف میاییم و کل پنجره ها و در ها باز بود چون بوی گند وایتکسی که سرویس های خوابگاهو باهاش شسته بودن همه جارو برداشته بود و ناهاری داشتیم که بعید میدونم کسی که کامل همچین ناهاری رو میل کرده باشه تا فردا سالم بمونه
یکی از دوستان نامزده کرده و قراره بعد از دانشگاه با آقاشون برن کفش بگیره که این دوست ما جوراب نپوشیده بود رفت جوراب گرفت و اومد الان یه نیم ساعت، یک ساعتی هست که سر قیمت جوراب مباحثه س
از اونور یکی از دوستان همراه با اظهار نظر درباره ی قیمت جوراب داره فیلم راهبه رو میبینه
و یکی دیگه از دوستان خبر داد که جلسه اول آزمون رانندگی قبول شد
خوشا بحالش من هنوز نرفتم امتحان بدم و دقیقا یکسال از زمانی که باید امتحان می دادم گذشته نرفتم چون تقریبا مطمئنم رد میشم
واس همین قرار شد این تابستون پیگیر بشم و خواهم شد
راستی گفتم برنامه م اون روز به فنا رفت؟ آره روز بعدشم همینطور
یه سری درس از برنامه دیروزم مونده که امروز اگه دانشگاه رمقی برام بذاره شب انجام میدم
واس اینکه به یکی پیام بدم متاسفانه باید برم اینستا و وقتی میرم اینستا معمولا طبق عادت پیج چند نفرو چک میکنم
یکیشون خیلی باحاله
وایب تیموتی شالامه رو بهم میده تو call me by your name
از این پسرایی که هیچوقت هیچ دغدغه ای جز شناخت خودشون ندارن
معمولا والدینشون از قشر تحصیل کرده جامعه ن و همیشه همه ی امکانات مادی و اگه خوش شانس باشن (که پسر قصه ی ما خوش شانسم هست) همه امکانات معنوی هم براشون فراهمه
درونگراس ولی عاشق اظهار نظر تو همه مسائله بخصوص مسائلی که خیلی پیچیده ن و معمولا موضع خودشو تو این مسائل بیان میکنه
عاشق کتابه و اینطور که فهمیدم بیشتر کتابای اجتماعی و روان شناسی احتمالا دوس داشته باشه
عکساشم دقیقا همه ی این توصیفاتو تایید میکنن
کاش حداقل یکبار تو زندگیم فرصتی درست و حسابی برای مصاحبت با آدمایی که ازشون خوشم میاد پیدا میکردم
خیلی ناعادلانه س که هیچوقت قرار نیست هیچکدومو ببینم یا بشناسم
الان تجربه هامون مجازی شده
درسته کاملا
و من اصلا نمیتونم تو مجازی با آدما ارتباط برقرار کنم صرفا میتونم مشاهده گر باشم