وبلاگی برای خودم

تقریبا از هر موضوعی که از ذهنم بگذره اینجا می نویسم :)

وبلاگی برای خودم

تقریبا از هر موضوعی که از ذهنم بگذره اینجا می نویسم :)

چه خبر از ۱۸ سالگی

و عزیز با اینکه اخلاق گندت گند زد به تمام برنامه ریزی هام و اشکمو درآوردی 

ولی خواهش میکنم امشب پیاممو سین کن تکلیف این امتحان من مشخص شه ، تا وقت اداری معطلم نکن ای زیبا 

یه خرده ای درس خواندیم و به زبانمم رسیدم ولی باید بیشتر واس مرور وقت بذارم 

داشتم آی فیلم میدیدم جدی بعضی سریالای ایرانی هم خیلی خوبن 

البته همشونو میتونم بگم دیدم چون علاقه به فیلم و سریال از بچگی باهام بوده ولی همینجوری گاهی تلویزیون روشنه و مرور خاطراتی هم میشه 

سریال خوبی که دارم راجع بهش حرف میزنم پشت بام تهرانه.من اون موقع پیش دانشگاهی بودم 

گیجی کامل 

نمیدونستم چیکار میکنم، اصلا نمیتونستم تمرکز کنم و درست و حسابی درس بخونم 

گاملا گم شده بودم 

خونواده هم درگیر بودن و هیچکدوم خیلی درگیر کنکور و درس من نبودن 

با یه نفر آشنا شده بودم و فک میکنم دانشمند روی زمینه 

خیلی باهام بد حرف می‌زد ولی من به وقتایی که باهام خوب بود میبخشیدم

تا اینکه دیگه جوابمو نداد و فک کنم بلاکم کرد 

منم دیگه بیخیال شدم 

تا اینکه یه روزی بعد از اون روزها دیدمش و یهو ازش بدم اومد

چند وقت پیش هم خبری ازش شنیدم واقعا نگرانش شدم درسته ازش خوشم نمیاد یا بهتره بگم حسی بهش ندارم ولی دیگه دلم نمیخواست بمیره.

از اون مهلکه نجات پیدا کرد اما نمیدونم تونست به درسش ادامه بده یا نه 

بعدا نوشت: راستی یه چیز جالب یادم افتاد، اون فاصله ای که بین بلاک کردنش و دیدنش بود واس من

یه بار دیگه م تو خیابون دیدمش، باورم نمیشد، احتمال دیدنش یک در میلیون بود ولی اتفاق افتاد 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد