وبلاگی برای خودم

تقریبا از هر موضوعی که از ذهنم بگذره اینجا می نویسم :)

وبلاگی برای خودم

تقریبا از هر موضوعی که از ذهنم بگذره اینجا می نویسم :)

افسوس

درحالیکه روی سنگ های ریز و درشت سخت دامنه کوه نشسته بود  داشت باندپیچی دور ساق پاش رو باز می‌کرد و بعد از هر دوری که باز می‌کرد نگاهی به مسیر پیش روش که یک کوه صخره ای و سنگی بزرگ بود مینداخت 

به آخرین دور که رسید نگاهش رو ، روی پاش متمرکز کرد تا ببینه زخمش چطوره 

اوضاع بد نبود، زخمش رو تمیز کرد و باند تمیزی دورش پیچید البته این تنها زخمی نبود که روی بدنش داشت تقریبا میشه گفت همه جای بدنش آثار کوفتگی و زخم دیده می‌شد و روی دست ها و پاهاش خراش های بزرگ و کوچیکی به چشم میومد 

تصمیم گرفت کمی استراحت کنه و بعد به مسیر ادامه بده 

تو همون حالت سعی کرد دراز بکشه و به آسمون خیره شد 

با خودش فکر می‌کرد بالای قله احتمالا دشت بزرگ و سرسبزی منتظرشه و ارزش اینهمه سختی رو داره 

اون سال‌های زیادی رو برای رسیدن به این نقطه سپری کرده بود 

از چیزهای زیادی گذشته بود و حرفهای  زیادی رو نادیده گرفته بود چون تمام اون سال ها فقط نگاهش به قله و خیالش درگیر دشت پشت قله بود 

با عبور یک سنجاقک از جلوی چشمانش از خیالش پرت شد بیرون و تصمیم گرفت بلند شه تا به مسیر ادامه بده 

به مسیر ادامه داد 

به قله رسید 

اما خبری از دشت نبود 

همش خیال بود 

همش واهی 

فقط یه بیابون بزرگ و بی آب و علف

حالا من به اون بیابون رسیدم 

من تو بیابونم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد