درحالیکه روی سنگ های ریز و درشت سخت دامنه کوه نشسته بود داشت باندپیچی دور ساق پاش رو باز میکرد و بعد از هر دوری که باز میکرد نگاهی به مسیر پیش روش که یک کوه صخره ای و سنگی بزرگ بود مینداخت
به آخرین دور که رسید نگاهش رو ، روی پاش متمرکز کرد تا ببینه زخمش چطوره
اوضاع بد نبود، زخمش رو تمیز کرد و باند تمیزی دورش پیچید البته این تنها زخمی نبود که روی بدنش داشت تقریبا میشه گفت همه جای بدنش آثار کوفتگی و زخم دیده میشد و روی دست ها و پاهاش خراش های بزرگ و کوچیکی به چشم میومد
تصمیم گرفت کمی استراحت کنه و بعد به مسیر ادامه بده
تو همون حالت سعی کرد دراز بکشه و به آسمون خیره شد
با خودش فکر میکرد بالای قله احتمالا دشت بزرگ و سرسبزی منتظرشه و ارزش اینهمه سختی رو داره
اون سالهای زیادی رو برای رسیدن به این نقطه سپری کرده بود
از چیزهای زیادی گذشته بود و حرفهای زیادی رو نادیده گرفته بود چون تمام اون سال ها فقط نگاهش به قله و خیالش درگیر دشت پشت قله بود
با عبور یک سنجاقک از جلوی چشمانش از خیالش پرت شد بیرون و تصمیم گرفت بلند شه تا به مسیر ادامه بده
به مسیر ادامه داد
به قله رسید
اما خبری از دشت نبود
همش خیال بود
همش واهی
فقط یه بیابون بزرگ و بی آب و علف
حالا من به اون بیابون رسیدم
من تو بیابونم