عاغا ما بعد از کش و قوس های فراوان یه خونه پیدا کردیم
در واقع مدیرمون گف فلانی هس، همسایه ماس
منم یه اشتباهی کردم قبل از اینکه با خودش صحبت کنم به این دشمن به ظاهر دوستمون گفتم این خونه هس بیا با هم بریم
گف باشه البته اونم از یه طریق دیگه شماره خانم رو گیر آورده بود
خلاصه من بهش زنگ زدم یکم حرف زدیم صدا قطع و وصل میشد بعدش پیام داد که تو جاده م بعدا تماس میگیرم منم گفتم باشه
از اونور چند ساعت بعدش این دشمن به ظاهر دوست ما باهاش تماس گرفته بود و کلی با هم حرف زده بودن
بعد به من زنگ زد که آره چقد خانم خوبیه، ولی همخونه دومم داره گف نظر اونم باید بپرسه ، منم گفتم ما دو نفریم و حتما باید دوتامون باشیم و...
خلاصه ب گفته بود نمیشه ما واس دو نفر جا نداریم
منتفی شد
بعد مامان من که دو روز اول همرام میومد مدرسه چون تو جاده تنها بودم تو دفتر انگار با مدیر صحبت کرده بود که این بچه ما هر روز نمیتونه اینجوری بیاد بره بهرحال منم هر روز نمیتونم همراش بیام و پادرمیونی کن و...
خلاصه زنگ زده بود بهش گفته بود باشه
یعنی الان من خونه پیدا کرده بودم
بعد این دوستمونم تو دفتر شنید ناراحت شد ولی تو دلم گفتم این به تمام اون حرفا و رفتارای زشتت در
خلاصه زنگ زدم به خانم
جواب نداد
زنگ زدن دوباره گف سر کلاسم
اس ام اس دادم گفتم هستین بعدازظهر همراه مامانم بیام خونه رو ببینیم؟
اس ام اس داد که من با همخونه صحبت کردم قبول نکرد و ببخشید
منم گفتم باشه
منتفی شد
چند روز بعد دوباره زنگ زد که عذاب وجدان گرفتم و باشه بیا ولی گاز نداریم نفت میخریم،و ...خلاصه از مشکلات گف
گفتم باشه مشکلی نیس
بعد گفتم که من کنکور دادم این وضع فعلا موقته اگه قبول نشم دائمی خواهد بود
با خنده گف که ان شاء الله خبر خوب بهمون میدی اول فک کردم منظورش اینه که خبر قبولی مو بشنوه بعد گف اینکه نمیای خونه مون بعدم قاه قاه خندید
حقیقتا بهم برخورد
ما واقعا در اون حد صمیمی نیستیم که اینجوری باهام شوخی کنه خب نمیخوای بگو نمیخوام دیگه هر چند من قبل از تماسشم دیکه مطمئن بودم نمیخواد
چون گفته بود هم خونه م شوهر و بچه داره نمیشه
بعد به خودش گفتم باز قاه قاه خندید که داره ولی تو این خونه نیستن که
اینم دروغ مدیر به ما بود که در واقع دیگه مامانم دست از اصرار برداره و منم دیگه دنبال یه راه حل دیگه باشم
بعدم بین صحبتاش گف که آره خونه بگیری نمیتونی بری خونه
ولی سرویس باشه میتونی هر روز بری خونه و با مامانت حرف بزنی
اینم احتمالا از مدیر شنیده که من همراه مامانم دو روزو اومدم و قطعا بهش گفته که خیلی مامانی ام
بهرحال خوشم نیومد از رفتارش و اگر دائمی هم اونجا بمونم دیگه باهاش حرف نمیزنم یا سرویس پیدا میکنم یا خودم خونه میگیرم
حالا یا تنها یا با یه سریای دیگه
برا همین بعضی وقتا دلم میخواد به اندازه کافی قوی بشم تا منت هیچ انسانی رو نکشم
قوی هم از لحاظ عاطفی، هم مادی
شاید الان خیلی دور باشم از این موقعیت
اما بالاخره بهش میرسم
اونوقت یه شست به همه نشون میدم و میگم
حرومزاده ها
من هنوز زنده م
سلام عزیزم
راستش، منم از این رفیقت و از این همخونه ایت خوشم نیومد، سالی که نکوست از بهارش پیداست. به نظرم رفت و آمد هر چند هزینه بر و سخته ولی بهتر از زندگی با آدم های نچسبه، باز هر جور خودت صلاح میدونی 
سلااام
منم دقیقا همین حسو بهشون دارم