اصلا سر کار رفتن با دانشجو بودن دو تا دنیای متفاوتن
وقتی دانشجویی انگار با یکی دوستی، دغدغه های دوست پسر، دوست دختری داری
مِلو
وقتی سرکار میری انگار ازدواج کردی ، تعهد ، مسئولیت، خستگی
لوِل همه چی بالاتر میره
واقعا همچین حسی داری
هنوز عادت نکردم به این میزان خستگی
البته تا حدی پیش رفتم که الان میتونم بنویسم
جدا نمیتونم تصور کنم فقط ۱۵_۱۴ روز گذشته و یه عالمه روز مونده
وایی خدا
امروز گیر دادن به دشمن به ظاهر دوستم که حتما به این زودیا ازدواج میکنی
اونم نگف نه
خندید و مثل لبو قرمز شد
منم خندیدم و ناخودآگاه نگاش کردم
در نتیجه همه فهمیدن جواب نه نیست و بله ، به زودی ازدواج میکنه
تا حالا سه نفر از اعضای خونواده ایشونو دیدن و هر سه نفر نپسندیدن
همه میگن خیلی خُنُک و مغروره
موافقم، هست
خانم نمک امروز مثل همیشه نمک بود و واقعا نمونه یه شخصیت زیباست
همه رفتاراش درست، به جا و به میزان لازمه
تازه نماینده معلمام هست
امروز سوتی دادم گفتم نمیخواد اسم همه رو خودت تو دفتر حضور غیاب بنویسی خودمون مینویسیم
گف این از وظایف نماینده س
دو تا همکار دیگه مون چون هر دو متاهلن بیشتر با هم گرم میگیرن، بنظر میرسه نقاط مشترک زیاد دارن
امروز خانم مدیر ناخوش احوال بود و رفت یه سرم زد، برگشت
واس همین یاد دوران سخت بارداریش افتاده بود
واقعا دردسر های یه زن تمومی نداره
البته الان بچه هاش بزرگن ، دختر بزرگش ۱۶_۱۷ سالشه
دیگه
همینا دیگه