نمیدونم چی بنویسم
پر از اتفاقات جدیده این روزا
ولی حوصله ندارم تو ذهنم جداشون کنم و راجع بهشون بنویسم
از یکی از اساتید خیلی خوشم میاد
خیلی بانمک و مهربونه
واقعا دوسش دارم
خوشحالم اولین استادی بود که دیدمش و باهاش حرف زدم راجع به مشکلاتم
بهش گفتم این مدت خیلی غایب شدم بخاطر مشکل شاغل بودنم
اولش گف برو حذف کن
گفتم آخه چند تا درس همین جوریه مشروط میشم
بعد گف خب یه ترم مشروط شو
بعد من قیافه گربه چکمه پوشو گرفتم دلش واسم سوخت
گف بعد کلاس حرف میزنیم
دوباره بعد کلاس همینارو گفتم گف تو کلاس عملی حرف میزنیم حالا بیا
بعد با اینکه اسمم تو گروه بندی اون روز نبود موندم
با اینکه تقریبا ۲۰ _ ۳۰ درصد مطالبو میفهمیدم
بعد روز بعدش دوباره رفتم کلاس عملی فک کردم خالیه چون ما کلاس نداشتیم
نشستیم با میکروسکوپ و لاما ور رفتیم
بعد یه سری دانشجو اومدن گفتن کلاس داریم ما کاری نداشتیم با اونا
بعد دیدم یهو یکی اومد همه پا شدن مام پا شدیم ولی من چشمم به لام بود
یهو برگشتم دیدم عه
استاد خودمونه
خیلی خوشحال شدم
فک کنم اونم خوشحال شد
بعد تازه ما لامارو که دیدیم استاد اومد گف تئوری این درسم باشین خارج از کلاس رسمی یاد بگیرین ما هم موندیم فردام فیلمشو از همین همکلاسیم میگیرم
دیگه چون کلاس نداشتیم و من همچنان مشتاق یادگیری بودم
فک کنم استاد دلش به رحم اومد
فردام کلا میشینم درسشو میخونم
تا چهارشنبه که کلاس داریم یه چیزی حالیم باشه
موفق باشی
خیلی خوشحال شدم که رشته پزشکی که دوست داشتی رو قبول شدی .
خیلی ممنونم عزیزم
با اینکه بهای زیادی براش پرداخت شد ولی وقتی دل آدم گیره چه میشه کرد