این یک داستان است
کاراکتر دوم
اعتماد بنفس زیادی داره
تیپ های خاص میزنه
خاص معنیش این نیست که جلف باشه ولی خب نرمالم نیس
یعنی واس سنش نرمال نیس
مثلا بارونی بلند میپوشه درحالیکه قدش بلند نیست، در واقع اصلا بلند نیست
نهایتا باید ۲۰ ساله باشه
به بزرگتر از خودش احترام میذاره ولی با کسی نمیپره
البته نه همیشه
به مودش بستگی داره
ولی حتی در این صورتم با خیلیا نمیپره
باهوشه و بیشتر اوقات ساکته
همیشه باید از سکون فرار کنه
معمولا با زدن ضربه های بی صدا روی دسته صندلی ای که نشسته اینکارو میکنه
وسط کلاس میشینه
دقیقا ردیف سوم یا چهارم و دقیقا روبروی وایت برد
پرده دوم
از خوابگاه تا دانشکده فاصله چندانی نیس ولی چون دوس ندارم با اکیپ باشم زودتر از همیشه بیدار میشم
بعد از پوشیدن بارونیم و بستن کمرش از اتاق میزنم بیرون
هوا انقدر سرده که گاهی این فاصله رو با ماسک طی میکنم تا سرما نخورم
به درب کلاس میرسم
در حالیکه یه ربع از وقت اداری گذشته ولی هنوز درو باز نکردن واس همین چند نفری هستیم که جلو در منتظریم
با صدای کلید نگاهم از صفحه گوشی به سمت در چرخید و بله
بالاخره درو باز کردن
میرم سر جای همیشگیم میشینم و منتظر شروع کلاسم
معمولا چیزی با خودم نمیارم
نه کیف
نه کاغذ
نه خودکار
نیازی ام نیس
نمیدونم چرا بعضیا همش با این چیزا سرگرمن
بخصوص دختری که امروز سبز پوشیده
اون لاغره، پوست و موهای روشنی داره
و امروز مانتو..نه
پالتوی جلو بسته سبزرنگیپوشیده که خیلی بهش میاد
معمولا طوری رفتار نمیکنم که فکر کنه توجهم بهش جلب شده ولی نمیتونم اعتراف نکنم که بدک نیس
با ورود استاد کلاس امروز شروع شد
ایشالا زودتر داستان اوج بگیره ببینیم کی قراره کیو بگیره
قصه ای نیست که با عشق به پایان نرسد