نمیدونم تا حالا آکواریوم داشتین یا نه
خیلی باحاله
میتونی ساعت ها خیره بشی بهش و فکر کنی
به همه چی
به هر چی که از ذهنت میگذره
و مث ماهیا که خیلی آروم و بی صدا حرکت میکنن به افکارت اجازه ای عبور بدی
بعضی وقتام نگاهت رو یکیشون قفل میشه که هی میاد، می ره
بالا، پایین،چپ،راست،مایل
تو همه جهان جغرافیایی
حسشو میتونم به یه چیز دیگه م تشبیه کنم
وقتی کیک یا شیرینی گذاشنی تو فر و منتظری بپزه
خیره میشه بهش
هر از چند گاهی ساعتو نگاه میکنی
بعد از یه مدت میبینی پف کرد و بوی کیک تازه تو خونه پیچید
بعد یکم دیگه منتظر می مونی
میبینی بعضی جاهاش داره ترک برمیداره
بعد کم کم رنگش سرخ میشه
یه نگاه به ساعت میکنی و میبینی وقتشه
در فرو باز میکنی و گرماش به صورتت میخوره
خیلی وقته کیک و شیرینی درست نکردم
اول اینکه حوصله ندارم
دوم وقتشو ندارم
سوم موادش گرونه
حالا که صحبت کیک شد یاد اون فیلمه افتادم
اسمشو یادم نمیاد
همون که یه پیرزن تنها با یه پیرمرد اشنا میشه و میبرتش خونه
بعد که داره کیک درست میکنه میبینه صدایی نمیاد
میره میبینه پیرمرده مرده
خیلی حالمو گرف اون قسمتش
نمیدونم فاز نویسنده چی بوده که اینجوری نوشته
منظورشو متوجه نمیشم
قبلشم که کلی عشق و حال کردن
یهو از ملودرام تبدیل به تراژدی شد
بازم آرزو میکنم فردا تعطیل باشه چون انرژی اجتماعی بودنم به پایان رسیده حقیقتش
من فکر میکردم آدم مقاوم و سازگاری باشم
ولی بیش از این دیگه نمیتونم با بعضی مسائل شخصی زندگیم کنار بیام
دارن تبدیل به هیولا میشن و میخوان منو ببلعن
شایدم بلعیدن