وبلاگی برای خودم

تقریبا از هر موضوعی که از ذهنم بگذره اینجا می نویسم :)

وبلاگی برای خودم

تقریبا از هر موضوعی که از ذهنم بگذره اینجا می نویسم :)

وصال یار

چون قرار نیس فردا صبح زود بیدار شم خیلی حوشحالم 

چیه این بزرگسالی که میکس میشه با تنبلی 

واس همین یکی از مینی سریالای مورد علاقه مو دیدم که اتفاقا خیلیم قشنگ بود 

من البته هیچوقت نمیتونم سریالا یا کتابای مورد علاقه مو شیر کنم چون بهم نمیاد به این جور موضوعات علاقه داشته باشم واس همین بیخیال میشم 

حتی اینجام نمیتونم بگم 

از دانشگاه چیزی ندارم بگم حقیقتا 

انگار نه انکار به وصال معشوق ۸ ساله م رسیدم

نکنه همه وصال ها این شکلی باشه؟

الان بیشتر از خودم بقیه دوسش دارن 

انگار فقط وقتی دور بود واس من جنون بود 

الانم دوسش دارم ولی وقتی به وضعیت قبلی فک میکنم میبینم خیلی داشتم به شرایط استیبلی میرسیدم که خودم به همش زدم

البته که یه روز جایگاهمو پس میگیرم ولی خب الان ندارمش دیگه 

داستانو مجبورم تغییر بدم راستشو بخوایین 

کاراکتر دختر عوض خواهد شد 

یکی از پسرام انقد کم میاد دانشگاه من نمیتونم توصیفش کنم واقعا 

نییس کلا 

ولی خیلی شخصیت رمان خوری داره (از دور البته)

همه آدما از دور جذابترن (از لایف اکسپرینس های بزرگسالی)

دیگه اینکه

یه اعترافی میخوام بکنم

ولی چون میخوام بخوابم بعدا مینویسمش 

نظرات 3 + ارسال نظر
مجید پنج‌شنبه 30 اسفند 1403 ساعت 02:45 ب.ظ

بازم که گذاشتیش برای بعد :) بنویس و خودت رو رها کن :)


باشه مینویسم

مجید پنج‌شنبه 30 اسفند 1403 ساعت 01:28 ق.ظ

باید همون موقع اعتراف میکردی، الان این اعتراف تو دلت میمونه بعدا تبدیل میشه به یه تروما :D


اره باید همون موقع مینوشتم
فک کنم یادم اومد البته
مینویسمش بعدا

مجید چهارشنبه 29 اسفند 1403 ساعت 06:39 ب.ظ

اعتراف چی شد؟ :)

اصلا نمیدونم چی بوده
الان رفتم پستو خوندم دوباره ولی یادم‌نیومد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد