چون قرار نیس فردا صبح زود بیدار شم خیلی حوشحالم
چیه این بزرگسالی که میکس میشه با تنبلی
واس همین یکی از مینی سریالای مورد علاقه مو دیدم که اتفاقا خیلیم قشنگ بود
من البته هیچوقت نمیتونم سریالا یا کتابای مورد علاقه مو شیر کنم چون بهم نمیاد به این جور موضوعات علاقه داشته باشم واس همین بیخیال میشم
حتی اینجام نمیتونم بگم
از دانشگاه چیزی ندارم بگم حقیقتا
انگار نه انکار به وصال معشوق ۸ ساله م رسیدم
نکنه همه وصال ها این شکلی باشه؟
الان بیشتر از خودم بقیه دوسش دارن
انگار فقط وقتی دور بود واس من جنون بود
الانم دوسش دارم ولی وقتی به وضعیت قبلی فک میکنم میبینم خیلی داشتم به شرایط استیبلی میرسیدم که خودم به همش زدم
البته که یه روز جایگاهمو پس میگیرم ولی خب الان ندارمش دیگه
داستانو مجبورم تغییر بدم راستشو بخوایین
کاراکتر دختر عوض خواهد شد
یکی از پسرام انقد کم میاد دانشگاه من نمیتونم توصیفش کنم واقعا
نییس کلا
ولی خیلی شخصیت رمان خوری داره (از دور البته)
همه آدما از دور جذابترن (از لایف اکسپرینس های بزرگسالی)
دیگه اینکه
یه اعترافی میخوام بکنم
ولی چون میخوام بخوابم بعدا مینویسمش
بازم که گذاشتیش برای بعد :) بنویس و خودت رو رها کن :)
باشه مینویسم
باید همون موقع اعتراف میکردی، الان این اعتراف تو دلت میمونه بعدا تبدیل میشه به یه تروما :D
اره باید همون موقع مینوشتم
فک کنم یادم اومد البته
مینویسمش بعدا
اعتراف چی شد؟ :)
الان رفتم پستو خوندم دوباره ولی یادمنیومد