بچه ها امروزم خجالت کشیدم از آقای مدیر بپرسم
چجوری بپرسم ازش
هعیییی
شنبه نیومد
امروز دیدمش
نمیدونم چه غلطی بکنم
اگه فردا ببینمش فردا ازش میپرسم
هر روز داریم به روز اعلام نتایج نزدیکتر میشیم
من استرسم بیشتر میشه
چون هنوز تصمیم نگرفتم بپرم تو کدوم چاه
از وقتی تراز های کنکور اومد یه روز خوش نداشتم
همیشه ۸۰ درصد مغزم درگیره
+این در خطاب به کسیکه دچار ظن اشتباه شد و خودش میدونه منظورم کیه
ببین من انقد زود نمیشه از کسی خوشم بیاد بخصوص اینکه نشناسمش و اینکه انقد سریع بخوای کسی رو بشناسی یا خودت رو بشناسونی به دیگری بنظرم بیش از اینکه نتیجه مثبت داشته باشه نتیجه منفی داره ک منظورم از یادداشت دیشب تو نبودی، متاسفم که اینطور برداشت کردی یا اگر من اشتباه برداشت کردم و گمان کردم که تو همچین حسی داری متاسفم
+ چون خیلی وقته با کسی برخورد نداشتم و یا حداقل با کسی ارتباط نداشتم نمیدونم واقعا داره ازش خوشم میاد یا صرفا بخاطر فاصله زیاد ارتباط با دیگرانه ، شک کردم به خودم نمیدونم دقیقا منظورم از احساسم چیه
+از خدا میخوام حتی شده یک نفر رو سر راهم بذاره تا یکم کمکم کنه تا بتونم مطمئن تر واس ادامه مسیر تصمیم بگیرم
+امروز دشمن به ظاهر دوستم اعتراف کرد که دوست پسر اونم میخواد کنکور بده، البته با اون اطلاعاتی که من ازش دیدم تقریبا مطمئنم همین امسالم کنکور داده ولی خب احتمالا نشده اون چیزی که میخواد و دوباره میخواد شانسشو امتحان کنه ، البته تو کنکور دادن بحث امتحان کردن شانس نیس قشنگ باید یکسال از عمرتو صرف کنی
+بنظرتون چطور باید مطمئن شد که اون چه احساسی داره؟ من تا قبل از این معتقد بودم اگه یکی از آدم خوشش بیاد قطعا بروز میده یه جوری ، ولی الان نمیدونم دقیقا چجوری باید اینکارو بکنه که آدم مطمئن شه آره ...منم ازت خوشم میاد
اح کی این چیزا واس من تموم میشه!
اصلا سر کار رفتن با دانشجو بودن دو تا دنیای متفاوتن
وقتی دانشجویی انگار با یکی دوستی، دغدغه های دوست پسر، دوست دختری داری
مِلو
وقتی سرکار میری انگار ازدواج کردی ، تعهد ، مسئولیت، خستگی
لوِل همه چی بالاتر میره
واقعا همچین حسی داری
هنوز عادت نکردم به این میزان خستگی
البته تا حدی پیش رفتم که الان میتونم بنویسم
جدا نمیتونم تصور کنم فقط ۱۵_۱۴ روز گذشته و یه عالمه روز مونده
وایی خدا
امروز گیر دادن به دشمن به ظاهر دوستم که حتما به این زودیا ازدواج میکنی
اونم نگف نه
خندید و مثل لبو قرمز شد
منم خندیدم و ناخودآگاه نگاش کردم
در نتیجه همه فهمیدن جواب نه نیست و بله ، به زودی ازدواج میکنه
تا حالا سه نفر از اعضای خونواده ایشونو دیدن و هر سه نفر نپسندیدن
همه میگن خیلی خُنُک و مغروره
موافقم، هست
خانم نمک امروز مثل همیشه نمک بود و واقعا نمونه یه شخصیت زیباست
همه رفتاراش درست، به جا و به میزان لازمه
تازه نماینده معلمام هست
امروز سوتی دادم گفتم نمیخواد اسم همه رو خودت تو دفتر حضور غیاب بنویسی خودمون مینویسیم
گف این از وظایف نماینده س
دو تا همکار دیگه مون چون هر دو متاهلن بیشتر با هم گرم میگیرن، بنظر میرسه نقاط مشترک زیاد دارن
امروز خانم مدیر ناخوش احوال بود و رفت یه سرم زد، برگشت
واس همین یاد دوران سخت بارداریش افتاده بود
واقعا دردسر های یه زن تمومی نداره
البته الان بچه هاش بزرگن ، دختر بزرگش ۱۶_۱۷ سالشه
دیگه
همینا دیگه
اگه بخاطر اتفاقی که چهارشنبه افتاد نبود فردا نمیرفتم مدرسه، میرفتم دانشگاه که کارای فارغ التحصیلیمو پیگیری کنم
از بین اینهمه دانشجو کار ۱۱ تا گیر خورده که از قضا منم جزو این ۱۱ تام
اصله حوصله فیلم و سریال ندارم
و همه چی بی مزه بنظر میرسه
یکم بخاطر فردا استرس دارم ولی دارم تمرین میکنم که کاملا ریلکس باشم یا حداقل ریلکس بنظر برسم که دریدگی اولیا بیشتر نشه ، احتمالا یکم چالش برانگیز باشه ولی هیچ راهی جز روبرو شدن باهاش ندارم
آستانه تحملم خیلی پایین اومده و به زمین و زمان گیر میدم
استثنائا فردا رو باید خوب بازی کنم که زود به هم نریزم
میخواستم به آقای مدیر پیام بدم در مورد دور زدن یک مورد ازش بپرسم
بعد بنظرم زشت اومد
گفتم حضوری بپرسم
الان که دارم بهش فک میکنم بنظرم حضوری ام زشته
ولی با توجه به شناختی که نسبت به خودم دارم آخرش میپرسم میدونم
حالا یا حضوری یا مجازی
نمیدونم چم شده
قاطی کردم
دلم میخواست با یکی درد دل کنم
ولی طبق معمول تنهام