هرگز قرار نیست همه چیزو با هم داشته باشی اگر فکر میکنی یه روز ممکنه همچین اتفاقی بیفته مثل یک سراب یه خیال باطله
همیشه توی زندگیت باید حساب کتاب کنی که در ازای چی میخوای چی رو فدا کنی
گاهی اون چیزی که از دست میدی ارزشش بیشتره و گاهی بالعکس
ولی گاهی تشخیص اینکه ارزش کدوم یکی بیشتره بسیار کار سختیه
ظرافت میطلبه
البته نباید این نکته رو نادیده گرفت که ارزش هر چیز برای هر کس متفاوته و خودِ تویی که باید ارزش چیزی که از دست میدی با چیزی که به دست میاری تعیین کنی
هیچوقت هم قرار نیس ساده تر بشه همیشه همه چیز رو به سخت شدنه
امروز هم باز کادر مدرسه گیر دادن که چرا خونه نمیگیری
منم گفتم بابا منتظر نتایج کنکورم (کل جهان فهمید من کنکور دادم، مرده شور کنکورو ببرن)
بعد با یه نگاه عاقل اندر سفیه و دلسوزانه ای نگام کردن که آها خب ان شاء الله درست میشه
واقعا خودمم نمیدونم چیکار قراره بکنم
ای کاش یه نفر بود که راه رو برام روشن میکرد
در واقع هیچکدوم از دو راهی های پیش رو قشنگ و زیبا نیستن
خیلی کثیف و حال به هم زنن
اما چاره ای نیس!
هر دو به یک اندازه بدن
و من نمیدونم خودمو بندازم تو کدوم چاه
البته تو این وضعیت خونواده مم کم تقصیر ندارن
همشم بخاطر اینکه از پس هزینه یک دانشجو برنمیان
من ازشون دلخور نیستم حقیقتا چون میدونم از پسش برنمیان
شایدم یکم زور میزدن میشد ولی خب زور نزدن
بهرحال خیلی ببخشید
ریدن تو زندگی من
الانم هیچ جوری نمیشه درستش کرد
از هر طرف حساب کنی بهرحال قهوه ایه
از اونجایی که بازم سوار ماشینم خواستم راجع به مدیر بنویسم
چون از این به بعد باید طرح درسای سالانه و ماهانه رو آماده کنم
هی همش به خودم دلداری میدم بابا تو موقت اونجایی بعد میگم لامصب شاید قبول نشدی چه غلطی میخوای بکنی
خیلی این ابهام وضعیت آزار دهنده س بخدا
حالا قبول شدن هیچ
الان میگن ممکنه اصلا اجازه انصرافم ندن چون احتمالا کلاس بدون معلم می مونه
خلاصه خاکی تو سرم شده که نمیدونم چجوری حل کنم
کاش اصلا هیچوقت واس کنکور نمیخوندم و کنکورم نمیدادم
بریم سراغ آفای مدیر
آها یه چیزی یادم افتاد
اون روز به جای اینکه برم دفتر
تو حیاط قدم میزدم بعد گفتم یه عکسم بگیرم از قله کوهی که از مدرسه دیده میشد
خب زنگ تفریحم بود
بچه هام میدیدن
بعد دانش آموزان خودم اومدن گفتن خانم
محمد میگه شما از ما عکس گرفتین با اسنپ چت ما رو میمون کردین
اول که خودمو زدم به گیجی گفتم اسنپ چت چیه یه قیافه پوکری به خودش گرف بچه
بعدم که زنگ خورد عکسو به محمد و همون دانش آموز خبر دهنده نشون دادم که فردا اولیا نیاد بگه داشتی با گوشی بازی میکردی
کلا خواستم بگم الان همه بچه ها پرروئن
در ضمن میدونن اسنپ چت چیه
عشق و عاشقی بعضی وقتا صحبتش میشه
بعضی وقتا واقعا حرفای زشتی ام میزنن فقط میتونم سکوت کنم توام با عصبانیت
اونچه که از ظاهر آقای مدیر دستگیرم شد
بنظرم آدمیه که اهل تظاهر کردن نیس
اصلا با امکانات یا موقعیتی که داره (چه کم چه زیاد) اهل پز دادن نیس
از طرفی اهل بروز دادن هم نیس
شاید حرفایی که بنظر خیلیا معمولی بیاد و بیانش کنن واس ایشون معمولی نباشه و نخواد به همه بگه
البته از وقتی فهمیدیم حرف درمیارن
خیلی با احتیاط تر رفتار میکنیم
هر چند تا الانم واقعا کار خاصی نکردیم ولی بهرحال خطرناکه
یهو یه چیزی میفته گردنمون بیا و جمعش کن
اونم تو محیط به اون کوچیکی
راستی تو دفتر هم خانم مدیر و معلما بعضا
شوخیای جنسی کرینج میکنن
واقعا حالم بهم میخوره
عین پسرای ۱۵ ساله نوجوون که به ترک دیوارم میخندن
خیلی واقعا تو محیط کار حال به هم زنه
شایدم چون خیلی ساله همو میشناسن لذت داره نمیدونم
خب الان در مسیر رسیدن به خونه از دانشگاهم
امروز رفتیم واس تسویه حساب
واس من یکسال مقدار کسورات خوابگاهی در نظر گرفته شده
بعد میگم خانم فلانی این سایت اشتباهه
میگه برو خودت حساب کن بیا
حساب کردم میگم خب ۱۷ میلیون مابه التفاوتشه میگه مطمئنی؟
قشنگ یعنی دنبال اینن تو پاچه آدم کنن
معلومه که مطمئنم سایت عتیقه تون اشتباهه (البته اینو تو دلم گفتم)
خلاصه الان نزدیک ۲۵ میلیون تومن باید بریزیم واس تسویه
وگرنه همچنان دانشجو حسابیم و حقوق کسر میشه
الان تو این بی پولی من ۲۵ میلیون از کجا بیارم؟
میگم خانم فلانی تا کی وقت داریم این پولو بریزیم
میگه چیکار میکنی الان واریز کن دیگه .میگم نداریم آخه داداش
خلاصه دست از پا دراز تر اومدم بیرون
حقیقتشو بخوایین من حاضرم شرط ببندم مال همه اشتباهه
چون من سایتو بررسی کردم
یه روز نشستم دونه دونه حساب کردم
حقوق چقدر بوده
چقدر باید کسر میکردن
چقد کسر کردن
یه سری ماه ها هم کمتر کسر شده
مثلا ما ۱۷.۵ درصد نداشتیم
ولی تو سایت هس
این نشون از حساب کتاب بسیار دقیق دانشگاهه
ولی دیگه به من چه
امور مالی کل سال خوابه
یه روز فقط واس تسویه حساب بیداره
تیر ماه رفتم گفتم این ۴۵ درصدا اشتباهه
گف باشه حل میکنیم، خوب حل کردن
راستی در مورد مدرسه بگم
امروز دشمن به ظاهر دوستم میگف اینجا محیطش خیلی محدوده
واس آدم حرف درمیارن
آخه اون روز یکم با آقای مدیر صحبت کرده بود انگار
یه ده دقیقه بقیه همکارا رو معطل کرده بود بیرون
همکارای آقا هم که تو سالن بودن
نمیدونم چی گفتن چی شنفتن
ولی انگار یه حرفایی زدن
خلاصه خوششون نیومده با آقای مدیر حرف زده
من از بابت دشمنم مطمئنم با یکی رابطه جدی داره یعنی نمیدونم
بعید بدونم قصد خاصی داشته باشه از اون صحبت کردن
احتمالا در مورد انتقالی و خونه بوده دیگه
روز اولم ما با آقای مدیر دنبال خونه بودیم
بهرحال امروزم با همین آقای مدیر رفتیم اداره
این دفعه خوب به لباس و سر و وضعش دقت کردم
تو توصیف شخصیتش حتما به کار میبرم
میدونستین تماشای رشته کوه ها هم به اندازه تماشای آسمون و دریا لذت بخش و آرامش بخشه
منم نمیدونستم این چند روزه که تو جاده م فهمیدم
البته بچه بودم خیلی از جاده و ماشین بدممیومد احساس میکردم وقتم داره تلف میشه واس رسیدن به مقصد
بزرگ شدم فهمیدم بابا اصلا زندگی همینه
همش تو جاده ای برای رسیدن به یه چیزی
خوبه که به اطراف دقت کنی و نگاه کنی و لذت ببری
بعضی وقتا اصلا همین چیزا کمکت میکنن ادامه بدی وگرنه ادامه دادن سختتر از اون چیزی میشه که فک میکنی
مثلا وقتی خورشید تازه طلوع کرده و نورش میتابه رو کوه ها
وقتی کوه ها انقد بلندن که به ابرا نزدیک شدن
بعضی وقتام ابرا خیلی پایین میان تا یه دیداری با کوه ها تازه کنن
یا وقتی سایه ابرا روی کوه ها میفته انگار آدم یه تلنگری بهش میخوره که ابرا واقعا وجود مادی دارن با اینکه بهشون نمیاد
یا وقتی یه نسیم خنکی میوزه و برگای ریز درختای قد بلند صنوبرو که با هم زندگی میکنن میلرزونه
درحالیکه مث موجای ریز دریا که وقتی نور خورشید بهشون میتابه عین الماس میدرخشن ، برق میزنن و تکون میخورن
یا وقتی یه درخت تنها از درختای دیگه خوشش نمیاد و به جاش هم نشینی با یه کوه بلندو انتخاب کرده
همشون قشنگن
چون آفریننده شون قشنگه
چون خدا قشنگه
حقیقتش رو بخواهید
من داشتم بیخیال یک دانشگاه جدید میشدم
با اینکه عطش درس خوندن همیشه در وجود من زنده س و از کارهای روزمره زندگی و اتفاقات روزمره زندگی به اندازه جنگیدن مثلا برای رشته مورد علاقه م لذت نمیبرم ولی خودم رو قانع میکردم که بابا ول کن ، مگه چقد عمر باقی مونده؟
بعلاوه شانس تأثیر بسیار زیادی تو زندگی ما داره
مثلا من یکسال قبل از ورود به فرهنگیان هم میتونستم برم فرهنگیان و رشته دبیری هم تو دفترچه بود اما نرفتم به امید سال بعد
سال بعد همین فرهنگیان رو انتخاب کردم و دبیری هم تو دفترچه نبود (اگر بود این روزا اوضاعم خیلی بهتر می بود، خیلی زیاد)
یا امسال مسافت بسیار طولانی تا مدرسه و بعلاوه شروع شدن ۷.۵ کلاس ها درحالیکه دوستان دیگر چون مدرسه شون تک شیفته ۸.۵ میرن مدرسه
عدم وجود معلم بومی تو اون منطقه و نبودن سرویس
عدم موافقت دشمن به ظاهر دوست ما و خونه نگرفتن و به همین دلیل مجبورم هر روز ۵.۵ صبح بیدار شدم
درحالیکه دوستان ما همین امسال به شهر محل زندگیشون انتقالی گرفتن
بعضی دوستان حتی تو انتخاب مدرسه هم سلیقه شخصی به خرج دادن
اگر این شانس نیس پس چیه
یا با اختلاف رتبه بسیار کم من منطقه نزدیکتر قبول نشدم و افتادم این منطقه
منطقه ای بسیار سخت گیر از هر لحاظ
چه مدرسه، چه سرویس، چه ادامه تحصیل
حقیقتا داشتم بیخیال میشدم
حالا همین امسال حتما باید همه دوست و آشنا ها ی ما رزیدنتی قبول شدن
هر کی چند سال بود عمومی بودم الان رزیدنته
چجوری انقد نان استاپ درحال پیشرفتین آخه
احساس میکنم خیلی گیجم تو زندگی