وبلاگی برای خودم

تقریبا از هر موضوعی که از ذهنم بگذره اینجا می نویسم :)

وبلاگی برای خودم

تقریبا از هر موضوعی که از ذهنم بگذره اینجا می نویسم :)

لحظه ای در نیزار ، یک شب بارانی

اولش خواستم بنویسم یه مقداری حالم خوب نیست

ولی حقیقتش اصلا حالم خوب نیست

من کلا اینجوری ام که اذیت و آزار بقیه رو تحمل میکنم بعد یهو میزنه بیرون

وقتی صبرم لبریز شد

وقتی دیگه کارد به استخونم رسید

از تقریبا دو هفته آخر شهریور تا همین الان

خیلی حرف شنیدم

خیلی تیکه انداختن بهم

خیلی تحت فشاز قرار گرفتم

خیلی هیچکس منو نشنید 

ندید

نفهمید

حتی "سعی" نکرد که بفهمه

و الان زده بیرون

الان تحمل هیچکسو ندارم

گریه م میگیره همش 

نمیدونم چجوری با این دوستمم قطع رابطه کنم

هیچ درکی از وضعیت من نداره و منم طبیعتا نمیتونم درکش کنم 

خیلی شرایطش خوبه

خدا حال کرده اینجوری زندگی اونم بسازه

ولی مگه نه اینکه شرط داشتن یک رابطه عمیق درک متقابله

الان ولی روم نمیشه

اون روز مستقیم بهش گفتم در قالب خنده 

منظورمو نگرف

از طرفی کل همکلاسیام منو با این دوستم دیدن

الان اگه با هم حرف نزنیم خیلی تابلوئه

اح

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد