۱) تو این مدتی که دانشجو بودم هیچوقت حس نکردم استادی از من بدش بیاد یا حس خوبی بهم نداشته باشه، ولی این با وجود استاد س.ا کاملا حسش کردم متاسفانه دو تا درسم با ایشون دارم و امیدوارم این حسش رو تو نمره دخالت نده
ولی درکل خیلی بی شعوره بی شعور به معنی بی احساس ، بی احساس هم البته یعنی اینکه اونجوری جواب بقیه دانشجوهای محترمش رو میده به زور با من حرف میزنه، حرف که چه عرض کنم جواب سوالامو میده
۲) اوضاع اینور خرابه، باید از خوابم بزنم و البته یللی تللی های بیخود در طول روز تا به برنامه برسم چون آخرین فرصته، تاکید میکنم آخرین فرصت
۳) یکی از رفقامون رفته تو رابطه ، امروز برای اولین بار تو سلف غذاشو نصفه رها کرد و گف اشتها ندارم... منم بهش گفتم واقعا این رابطه چه به نتیجه برسه چه نه این لحظات چت و لبخند های پشت گوشی خیلی خوشایندن خودم البته از آخرین تجربه اینجور احساساتم یه پنج شش سالی هس که گذشته
۴) یکی دیگه از رفقامون امروز پیچید رفت اتاق مشاور، حدس من با توجه به اتفاقات گذشته اینه که اونم جدیدا رفته تو رابطه و چون احتمالا میترسه و رابطه ش داره وارد لول جدیدی میشه رفت پیش مشاور که ببینه چه تصمیمی بگیره و چیکار کنه
من واقعا نمیدونستم واس ترومای احساسی هم راه حل وجود داره... اصلا با واژه ترومای احساسی غریبه بودم چه روزهای سخت و پر از غصه ای رو گذروندم اونم تو چه دوران حساسی
مطمئنم به هرکی جزئیات رو توضیح بدهم باهام همدردی میکنه اما گذشته و هیچ چیز جدیدی رو برام به ارمغان نمیاره بیان کردنش
۵) امیدوارم این دفعه دیگه بتونم از پس اون مسئله هه بربیام
در واقع امیدوارم بتونم تمام تلاشم رو بکنم چون این کاریه که باید من انجام بدم و نتیجه خودش تغییر خواهد کرد