وبلاگی برای خودم

تقریبا از هر موضوعی که از ذهنم بگذره اینجا می نویسم :)

وبلاگی برای خودم

تقریبا از هر موضوعی که از ذهنم بگذره اینجا می نویسم :)

عجب بابا 

بدهکارم شدیم 

یعنی به این تفاله های مجازی هر کی اعتماد کنه خره 

منم برای بار هزارم خرم 

۸ سال دیگه کجایی؟

خب الان تو اسنپم و دارم میرم سمت خونه 

دیروز که قرار شد با دوستم بریم گف من با شوهرخواهرم میرم بعد زنگ زد گف رفت بعد گف تو اگه نمیایی  من باهاش برم 

منم گف نه دیگه اگه ماشین هست تو برو من خودم فردا میام 

بعد تو همین حین که داشت حرف می‌زد گف باشه پس من خودم میرم و منم فک کردم زنگ زده به شوهر خواهره که تا از شهر خارج نشده باهاش بره 

بعد شب پیام داد که نرفتم فردا احتمالا میرم (پیام رو رمزی نوشته بود که با فلانی میریم ولی من نه تنها رمزو متوجه نشدم بلکه اصلا جور دیگه ای خوندم) 

منم گفتم خوبه دیگه پس منم میام 

امروز اومدم دیدم با دوس پسرش اومده 

البته خیلی رابطه شون جدیه ها ولی یه لحظه شوک شدم 

گفتم خب میگفتی با ایشون میریم 

گف من بهت گفتم دیگه بیا اس ام اسمشم نشونت  بدم

و واقعا گفته بود 

ولی من اسکول نفهمیده بودم 

این روزا ۵۰ درصد مغزم بیداره۵۰ تای دیگه نمیدونم کجاست 

خلاصه رفیتم و مدرسه رم عوض نکردن

یه جا دیگه بود نزدیکتر ولی فقط یه جا 

یا من باید میرفتم یا دوستم 

دیگه خجالت کشیدم بهش خیانت کنم ولی شرایطو بهش توضیح دادم

اونم شرایطو بهم توضیح داد که دقیقا مث هم شرایطمون پیچیده س 

از اداره هم شرایط ادامه تحصیلو پرسیدم قبلنا شل و ول میگفتن نه نمیشه 

الان دیگه خیلی قاطع گفتن نمیشه 

پس من چه امسال برم دانشگاه چه سال دیگه 

هیچ راه دیگه ای جز انصراف ندارم 

بعد دوس پسر دوستم میگف تو شهر ما از خداشونه یه معلم مثلا یه رشته دیگه بخونه خییلیم باهاش همکاری میکنن 

ولی خب تو اداره ما این خبرا نیست 

دارم به این فک میکنم اگه پدر و مادرم سالها پیش قبل از تولد من به این شهر مهاجرت نکرده بودن به امید پیشرفت بیشتر بچه ها شون (هر چند اون موقع یه بچه داشتن)

چقد الان و طی این سالها زندگیمون راحت‌تر می‌گذشت 

چقد همه چی آسون تر سپری میشد 

جالب اینه که رئیس اداره هم باهامون فامیله ولی خب انگار به خونمون تشنه س 

مسئول اداره م رتبه مو پرسید و گف احتمال پزشکی مرکز استان ضعیفه 

میخواستم بگم خودمم میدونم داداش 

در هر صورت چه تو این شهر چه جای دیگه اداره همکاری نمیکنه 

 باید همین امروز واس ۸ سال آینده تصمیم بگیرم 

تا اینجا

+واهاییی وقتی کامنت میذارین خیلی خوشحال میشم  

+اومدم از اینستا بنویسم: آخه چجوری تو کشوری که دنس ممنوعه یا حداقل دنسر بودن معنی نداره شما ورکشاپ هیپ هاپ و کیپاپ میذارین خیلی باحاله ۱۵ تا ۲۲ سالگی ، هر چند اوکیه ها من مشکلی ندارم خیلیم خوشم میاد ولی خب دیگه ، فک کنم جایی مث تهران مشکلی پیش نمیاد 

+ بعضی پستامو پاک کردم کامنتای عجیب غریب میگیرم بعضا 

+نگین چطوری ولی یه نفرو میشناسم که فالگیره، بگو چند تا ماشین دارن؟ ۵ تاخلاصه پول میخوایین بزنین تو کار فال ، خیلیم راحته چهارتا کارت میندازی و تفسیر میکنی فک کنم قبلا  راجع بهش نوشتم ، خیلیم عزت و احترام داره بین مراجعینش 

+امروز دلستر و چیپس خریدم واس سریال جدید، عشق و حال خرج داره بهرحال ، ۱۰ روز طلایی داریم تا مهر بعدش زندگی سگی 

+ به صورت جدی دارم دنبال یه دوست خوب میگردم،   یکیو پیدا کنم با هم بریم بیرون، سینما، کنسرت ، کافه ولی فعلا نمیدونم از کجا جستجو رو شروع کنم

+امروز همسر بعضی دوستان به عنوان مهمان اومده بودن منم یادم نمیومد اینارو کجا دیدم ، هی یه نگاه مینداختم با خودم میگفتم خدایا چقد این آشناس، که یهو یکی شروع کرد به آمار دادن که آره فلانی شوهر مثلا شهلاس، فلانی شوهر زهراس 

که تااااازه دوزاریم افتاد که تو عکسای دو نقره شون تو پروفایل و اینور اونور دیدمشون 

فارغیت

نمیدونم تو همچین روزی بقیه دانشجوها چه حسی دارن 

من نه روزی که قبول شدم خوشحال بودم

نه امروز که از جشن فارغ التحصیلی برگشتم 

یه دورم گریه کردم 

ولی نمیتونستم بگم چرا 

هی همینجوری الکی گفتم چیزی نیس، خوبم 

جشنی بود و خنده های مصنوعی و عکسای اجباری 

یه استوری ام گذاشتم اینستا بدونن هنوز زنده م 

فردا باید برم اداره ببینم مدرسه مو عوض میکنن یا نه 

اگه نکنن مجبورم خونه بگیرم 

هنوز لیست انتخاب رشته رم ویرایش نکردم که رشته های تعهدی توش ثبت شده.امروز فهمیدم یکی از بچه ها که ارشد قبول شده بود نمیتونه بره چون گفتن اساتید موافقت نمیکنن پنجشنبه کلاس برگزار شه 

واس ارشد رشته مرتبط موافقت نمیکنن حالا بیان واس من موافقت کنن؟ 

بهرحال متاسفانه مجبورم تو همین َشغلی که دارم بمونم و پول جمع کنم تا بتونم تعهدمو بخرم 

بابام میگه من پولشو میدم قسطی ولی ماهی ۷.۵_۸ تومن میشه 

تا چند سال 

خودم که میگم زیاده آخه من تو این دانشگاه چی یار گرفتم یا چقد از امکانات رفاهی استفاده کردم که اینهمه پول باید پس بدم 

تازه تسویه حسابم مونده اونم احتمالا بین ۲۰ تا ۳۰ تومنی باشه 

همکلاسیام یا ماشین گرفتن یا طلا 

من چیکار کردم؟ همش شد مول رفت و آمد و لباس سالی یه بار و کتاب و کلاس 

مثل ۴ سال پیش حس میکنم باختم 

احساس لوزر بودن دارم که تو هیچ وری هیچ دستاوردی نداشتم 

امروز فهمیدم یکی از بچه ها خودکشی کرده 

راستش خودمم اگه میتونستم اینکارو میکردم 

مث دیالوگ اون فیلمه که میگه حس میکنم واس این دنیا خلق نشدم و مناسبش نیستم منم همچین حسی دارم 

همیشه داشتم ولی وقتی بازم شکست میخورم پررنگ تر میشه 

من به نشدن فکر نکردم تو تمام مسیری که اومدم 

وقتی شروع کردم گفتم حتما میشه 

واس همین آسون گرفتم 

ولی الان واقعیت چیز دیگری ست

تازه قراره دندون، دارو و پزشکیای پارسال که امسالم کنکور دادن دوباره انتخاب رشته کنن

یعنی اگر احتمال قبولی ۵۰ درصد بود 

الان دیگه ۲۰ درصده 

امروز به دوستم گفتم بیا کنکور بدیم اون نمیدونه من کنکور دادم 

همش داشت فک می‌کرد و جواب قاطعی نمی‌داد 

میگف بخوام کنکور بدم باید از خوشی های زندگیم بگذرم و اگه آخرش نشد چی؟ 

من تو هر چند باری که کنکور دادم اصلا به این موضوع فک نکردم چون واسم مهم نبود

خوشی واس من قبولی تو رشته و دانشگاه مورد علاقه م بود که هیچوقت بهش نرسیدم 

امروز دوستم که بخاطرش رفته بودم جشن (چون دیروز پیام داد گف بیا گفتم باشه بخاطر تو میام ، بعد یکم دیر اومد گف نمیخواستم بیام گفتم خب زودتر میگفتی هیچکدوممون نمیومدیم) 

انقد با عشق به سوگندنامه نگاه می‌کرد منم بهش گفتم گف اره 

چون خیلی واس این دانشگاه تلاش کردم 

چرا من نباید هیچوقت همچین حسی رو تجربه کنم آخه 

کیا الان که ساعت دو و نیمه پنجره خونه رو تا بناگوش باز کردن و با ولووم ۱۰۰ دارن بحث میکنن و صداشون اکو داره چون خونه خالیه و قراره ۴ تا بچه دیکه هم به کوچه اضافه کنن تا من اتاقم دیگه کلا به درد نخوره؟ 

آفرین همسایه های عتیقه ما