وبلاگی برای خودم

تقریبا از هر موضوعی که از ذهنم بگذره اینجا می نویسم :)

وبلاگی برای خودم

تقریبا از هر موضوعی که از ذهنم بگذره اینجا می نویسم :)

اح 

خدا از این نویسنده های ژاپنی نگذره 

روحمو خراش دادین لعنتیا 

زرتی میزنن طرفو میکشن 

جنازه شم گم و گور میکنن

بعد حالا بقیه نمیدونن کجاس

پارتنر بدبختشم با روحش زندگی میکنه 

این موضوعو تو فیلم تایلندی ام دیدم

تو یه فیلم ترکیه ای هم البته کپی شده بود 

میدونم واقعا کیفیت چیزایی که میبینم پایینه

ولی صرفا جهت سرگرمیه 

من که تحلیلگر سینما و تلویزیون جهان نیستم 

گربه

بچه هااااا فاینلی  مامانم رضایت داد گربه بگیرم

هووووورررررااااااااااا 

فقط تا حالا به جنسیتش فک نکردم حقیقتا 

ولی چون دلم میخواد بچه بیاره فک کنم ماده بگیرم 

چون بهرحال بچه گربه هارو مامانشون بزرگ میکنه 

اسمشو چی بذارم؟ 

برم نژادشو انتخاب کنم 

راستی خیلی درگیر نژادش نیستم چون درجریانین که بعضیاش خیلی گرونه

بچه گربه خیابونم باشه من راضی ام

ولی چند وقت پیش یکی تو دیوار بود مفتتتت 

مامان و باباش اسکاتیش و بریتیش بودن

رسما انگار عروسک بود 

ولی چون شهر خودمون نبود متاسفانه نشد بخرمش 

امروز

+همیشه تو این کی دراماها دختر و پسر یا حالا هر زوجی سوار اتوبوس میشن بعد هنوز با هم خیلی مچ نیستن  و دعوا دارن 

یکیشون خوابش میبره سرش میفته رو شونه اون یکی 

بعد اون یکی ام اول تعجب میکنه بعد یواش یواش قبول میکنه و یه لبخند ریزی ام میزنه 

همیشه میگفتم  عاغا مگه دعوا نداری باهاش خب بیدارش کن 

الان که تو اتوبوسم یه خانمی همش خوابش میبره 

البته زود بیدار میشه ولی سنگینی بدنش بعضا میفته روم

روم نمیشه بگم بابا نخواب سرویس کردی 

موقعیت سختیه حقیقتا حالا فک کن یکیم باشه که مثلا کراش داشته باشی روش 

نمیشه عاغا 

+بنظرم قدرت پذیرش یک استعداده که همه ندارنش ولی میشه با تمرین تقویتش کرد پذیرش  چیزی که واقعا نمیشه تغییرش داد 

+یه چیز دیگه م میخواستم بگم به فراموشی سپرده شد


رویای بزرگ

با اینکه رتبه م لب مرزه و قبولیم فیفتی فیفتی

ولی هرگز گمان نمیکردم که یه روزی داروسازی رو قبل پزشکی تو لیست بچینم

تحول شخصیتی بزرگی احتمالا رخ داده 

که خودمم هنوز نتونستم هضمش کنم 

چه اتفاقی داره میفته؟

بعد میدونی چیشده 

قلب من راجع به آدما حداقل دروغ نمیگه 

اون روز باهاش حرف زدم میگه آره فلان دوستم اینکارو کرد خیلی راحت انتقالی گرفت 

امروز میگم خب ایدیشو بده باهاش حرف بزنم میگه 

خیلی وقته با این دوستم در ارتباط نیستم

ای بر پدر دروغگو لعنت 

همسر آینده

بچه هاااا پیونداااا

پیونداااا بچه ها 

از این به بعد منم میام میخونمتون 

راستش این مدت خیلی درگیر بودم اصلا این تابستون، تابستون عجیبی بود 

یه روز بی دغدغه نداشتم 

الان بین یک دو راهی برای زندگی آینده م گیر کردم 

فک میکنم اگه به جای یک زن، یک مرد بودم ازدواج نمیکردم هیچوقت انقد به همه چیز فکر میکنم 

اون روز دو تا متن خیلی ترسناک دیدم نوشته بود دختری رو که باباش دوس نداره هیچ مردی نمیتونه دوسش داشته باشه 

نکنه منم اینجوری بشم؟ 

یکیم نوشته بود دخترا با مردی ازدواج میکنن که شبیه باباشونه 

دقیقا نمیدونم چرا ولی خیلی ها هم تایید کرده بودند 

من واقعا نمیتونم تصور کنم شوهرمم مثل بابام باشه که اگه باشه پرونده ازدواجو میبندم 

بابام اصلا شخص حمایتگری نیس، حتی وقتی فقط صحبت از حرف باشه و از عمل خبری نباشه

خیلی به دیگران اهمیت میده و کارها و تلاش های ما براش فوق العاده بی اهمیته کافیه یه نفر بگه روز تاریکه 

ما خودمونو به زمین و زمانم بزنیم بگیم بابا روز روشنه مگه قبول میکنه 

هیچوقت شنونده خوبی نیس و همیشه زود از کوره درمی ره و حوصله هیچ چالشی رو نداره تو زندگیش 

آره خلاصه 

حالا بنظر شما برای جلوگیری از چنین اتفاقی چیکار باید کرد؟