وبلاگی برای خودم

تقریبا از هر موضوعی که از ذهنم بگذره اینجا می نویسم :)

وبلاگی برای خودم

تقریبا از هر موضوعی که از ذهنم بگذره اینجا می نویسم :)

درس جدید

وایی دیدین چیشد 

من یه چیزیو در مورد خودم فهمیدم 

بچه ها من هیچوقت عاشق نشدم 

من فقط آدما رو انتخاب کردم 

کیارو؟

اونایی رو که تحسین میکردم 

بعد حساب کتاب میکردم که آره این آدم چون اینکارو اون کارو و اینارو انجام داده شایسته این هست که مثلا من بخوام باهاش ارتباط داشته باشم

بعد حالا این هیچی 

فک میکردم واس به دست آوردن عشق هم باید تحسین بشی 

ولی اینجوریییییی نیسسستتتتتتت

واییییییییییی 

چه گمراهی افتضاحی 

عشقو نمیتونی با تحسین کردن یا تحسین شدن به دست بیاری 

عشقو با عشق به خودت میتونی به دست بیاری احمق 

عشق به خودت یعنی عشق به خودت

بی قید و شرط

بدون فکر کردن به شکست ها و پیروزی ها 

بالاخره این معما حل شد 

خوشحالم 

چون دیگه قرار نیست با همچین سؤالی در قالب های مختلف و با آدمای مختلف امتحان بشم 

آخیش 

همیشه میگفتم چرا نمیتونم در اون حد احساسات داشته باشم 

هدف جدیدم اینه که معلم خصوصی بشم 

یا هفتم، هشتم، نهم 

یا معلم ورود به تیزهوشان 

باید ببینم کدوم واسم مناسب تره 

خداحافظ ای رویای دیرین ، خداحافظ پزشکی عزیزم

نمیدونم چه حکمتیه که خدا انقد با پزشکی خوندن و پزشک شدن مم مشکل داره 

قبل از شروع شدن امتحانا باید برم و برگه انصرافمو بنویسم

ولی همیشه میگفتم آدم مگه چند بار به دنیا میاد 

همه ی آدما باید شانس اینو داشته باشن که شغل مورد علاقه و آدم مورد علاقه شو به عنوان همسر داشته باشه 

بعد میگفتم همسر شانسیه 

مثلا من الان از این آدم خوشم میاد اونم اگه اندازه من خوشش میومد قطعا تا حالا یه حرکتی میزد وقتی نزده یعنی به این میزان احساس نداره 

ولی نمیتونم زورش کنم

شغل مورد علاقه ولی بحثش جداست 

زور میتونی بزنی و به دست بیاری 

که الان فهمیدم اینم نمیشه 

تا خدا نخواد نمیشه 

وقتی خدا نمیخواد هیچ غلطی نمیتونی بکنی 

ببخشید اینو میگم ولی خز خزه :/ 

دکترم بشه خزه :/

خیلی خوبی

واقعا متاسفم واس خودم که وقتی میبینمش دلم هلوپی میریزه 

باورم نمیشه تو این وضعیت احساساتم زنده س 

تجربه من میگه که فاصله متاسفانه همیشه جذابه 

یعنی ممکنه تو از دور خیلی خیلی از یه نفر خوشت بیاد ولی وقتی بهش نزدیک میشی میبینی حتی اگه به اون خوبی هم باشه واس تو مناسب نیس 

ولی وقتی از همون دور همچنان به نظاره بپردازی این احساس همچنان قوی تر میشه و اگه هیچوقت ارتباط شکل نگیره تاثیر بدی رو روح و روان آدم میذاره 

واس همین دلم میخواد ارتباطی بین ما شکل بگیره 

یا اگه قرار نیس شکل بگیره من دیگه ناظر نباشم 

واس همین میگم کاش کلا نبینمش ولی زورم نمیرسه و تازه دست من نیس 

ای کاش اونم مثل من فکر می‌کرد 

البته اگه اون احساسی که من دارمو نداشته باشه خب نداره دیگه

نمیشه که به زور بگی از من خوشت بیاد 

ولی ای کاش خوشش میومد

چند وقت پیش با یکی داشتم حرف میزدم میگف وقتی اینجوریه یعنی ازت خوشش نمیاد 

میخواستم بگم ما تو دانشگاه نیستیم که داداش

هر دومون تو یه محیط به شدت بسته و البته ببخشید بی فرهنگیم 

شاید می‌ترسه 

این آدمایی که من میشناسم از کاه کوه میسازن 

هر کی از اینا دور باشه به خدا نزدیکه 

تو هیچی نیستی

همان گونه که به جاده ی پیش رو خیره شده بود و هرازگاهی پلک می زد، به این فکر می کرد آیا می تواند رشته ای پیدا کند تا او را به زندگی پیوند دهد؟ 

گاهی از اینکه با وجود شرایطی که داشت به دنبال رشته ای برای پیوند به زندگی بود خنده اش می‌گرفت، وقتی به تصمیم هایی که گرفته بود و باعث شده بود به این وضع دچار شود تعجب می‌کرد 

این موضوع او را بیش‌تر می ترساند 

بیشتر از همیشه 

از تصمیم های جدید 

می دانست که با وجود سنجیدن همه ی شرایط نمی‌توان تصمیمی گرفت که تمام جنبه هایش مثبت باشد چون شرایط همیشه در حال تغییر بود، می دانست که هرگز نمی‌توان به تصمیم ها اعتماد کرد چون قرار نبود چرخ زندگی برای او همانگونه بچرخد که برای دیگران.

گاهی به این شک می‌کرد که تکیه بر قلب میتواند تضمین کننده روشنی مسیر پیش رو باشد 

به رمان هایی فکر می‌کرد که بارها آن هارا خوانده بود 

به آنا کارنینا که چگونه به امید عشقی که گمان می‌کرد همه زندگی اش را روشن خواهد کرد همه چیز را از دست داد، حتی جانش را

به ادموند دانتس که با وجود شرافت و بزرگی و تلاشش برای زندگی چگونه گرفتار شد و تمام زندگی اش تحت تاثیر اتفاقی قرار گرفت که نقشی در آن نداشت 

به ناتوانی انسان 

به ضعف انسان 

به زبونی انسان 

فکر می‌کرد 

و رشته افکارش پاره شد 

و پلک زد 

و دید که به مقصد رسیده است