وبلاگی برای خودم

تقریبا از هر موضوعی که از ذهنم بگذره اینجا می نویسم :)

وبلاگی برای خودم

تقریبا از هر موضوعی که از ذهنم بگذره اینجا می نویسم :)

وصال یار

چون قرار نیس فردا صبح زود بیدار شم خیلی حوشحالم 

چیه این بزرگسالی که میکس میشه با تنبلی 

واس همین یکی از مینی سریالای مورد علاقه مو دیدم که اتفاقا خیلیم قشنگ بود 

من البته هیچوقت نمیتونم سریالا یا کتابای مورد علاقه مو شیر کنم چون بهم نمیاد به این جور موضوعات علاقه داشته باشم واس همین بیخیال میشم 

حتی اینجام نمیتونم بگم 

از دانشگاه چیزی ندارم بگم حقیقتا 

انگار نه انکار به وصال معشوق ۸ ساله م رسیدم

نکنه همه وصال ها این شکلی باشه؟

الان بیشتر از خودم بقیه دوسش دارن 

انگار فقط وقتی دور بود واس من جنون بود 

الانم دوسش دارم ولی وقتی به وضعیت قبلی فک میکنم میبینم خیلی داشتم به شرایط استیبلی میرسیدم که خودم به همش زدم

البته که یه روز جایگاهمو پس میگیرم ولی خب الان ندارمش دیگه 

داستانو مجبورم تغییر بدم راستشو بخوایین 

کاراکتر دختر عوض خواهد شد 

یکی از پسرام انقد کم میاد دانشگاه من نمیتونم توصیفش کنم واقعا 

نییس کلا 

ولی خیلی شخصیت رمان خوری داره (از دور البته)

همه آدما از دور جذابترن (از لایف اکسپرینس های بزرگسالی)

دیگه اینکه

یه اعترافی میخوام بکنم

ولی چون میخوام بخوابم بعدا مینویسمش 

۱۱ صبح روز جمعه، ۱۰ اسفند ۱۴۰۳

نمیدونم تا حالا آکواریوم داشتین یا نه

خیلی باحاله 

میتونی ساعت ها خیره بشی بهش و فکر کنی 

به همه چی

به هر چی که از ذهنت میگذره

و مث ماهیا که خیلی آروم و بی صدا حرکت میکنن به افکارت اجازه ای عبور بدی 

بعضی وقتام نگاهت رو یکیشون قفل میشه که هی میاد، می ره 

بالا، پایین،چپ،راست،مایل 

تو همه جهان جغرافیایی

حسشو میتونم به یه چیز دیگه م تشبیه کنم

وقتی کیک یا شیرینی گذاشنی تو فر و منتظری بپزه

خیره میشه بهش

هر از چند گاهی ساعتو نگاه میکنی 

بعد از یه مدت میبینی پف کرد و بوی کیک تازه تو خونه پیچید 

بعد یکم دیگه منتظر می مونی 

میبینی بعضی جاهاش داره ترک برمیداره 

بعد کم کم رنگش سرخ میشه 

یه نگاه به ساعت میکنی و میبینی وقتشه 

در فرو باز میکنی و گرماش به صورتت میخوره

خیلی وقته کیک و شیرینی درست نکردم 

اول اینکه حوصله ندارم

دوم وقتشو ندارم

سوم موادش گرونه 

حالا که صحبت کیک شد یاد اون فیلمه افتادم

اسمشو یادم نمیاد

همون که یه پیرزن تنها با یه پیرمرد اشنا میشه و میبرتش خونه 

بعد که داره کیک درست میکنه میبینه صدایی نمیاد 

میره میبینه پیرمرده مرده 

خیلی حالمو گرف اون قسمتش 

نمیدونم فاز نویسنده چی بوده که اینجوری نوشته

منظورشو متوجه نمیشم 

قبلشم که کلی عشق و حال کردن 

یهو از ملودرام تبدیل به تراژدی شد 

بازم آرزو میکنم فردا تعطیل باشه چون انرژی اجتماعی بودنم به پایان رسیده حقیقتش

من فکر میکردم آدم مقاوم و سازگاری باشم

ولی بیش از این دیگه نمیتونم  با بعضی مسائل شخصی زندگیم کنار بیام

دارن تبدیل به هیولا میشن و میخوان منو ببلعن

شایدم بلعیدن

ک.ا

خب دوستان

صاب وبلاگتون گند جدید زد (امشب کرم لاتیم گرفته، لاتی حرف میزنم :/   )

به یکی از همکلاسیای پسرم ریکوئست دادم 

بعد دیدم قبول نکرد ولی اونور انلاین بود

تصمیم گرفتم پس بگیرم

همین نیم ساعت پیش رفتم پس گرفتم ولی نتم ضعیف بود دو سه باری رفرش کردم و پس گرفته شد و بعددددد

دیدم که قبول کرده بود و درخواستم داده بود 

منم قبول کردم و دوباره درخواست دادم امیدوارم نگه عجب دیوونه ای و درخواستمو قبول کنه و کلا شنبه نیاد دانشگاه و چشم تو چشمش نیفته 

الان دقیقا ساعت ۲ و ۵ دقیقه نصف شبه و بابت همین موضوعی که گفتم بیدار شده بودم و این گندی که باید زده میشد رو زدم

در مورد استوری هم چون یکم داستان قراره ممیزی داشته باشه  از یه جایی رمز دار میذارم 

خلاصه گفتم بگم چون جدی دارم همینجوری الکی صرفا واس اینکه حواسم پرت شه مینویسم 

ولی خواستم بگم در واقع قرار نیس اونجوری که بیشتریاتون انتظار دارین پیش بره 

خیلی درخواست وقیحانه ای بنظر میرسه ولی کاش شنبه و بقیه روزای هفته پیش رو هم تعطیل میشد ، 

حوصله درس خوندن ندارم 

حوصله صبح زود بیدار شدنم ندارم 


استوری ۲

این یک داستان است 

کاراکتر دوم

اعتماد بنفس زیادی داره 

تیپ های خاص میزنه 

خاص معنیش این نیست که جلف باشه ولی خب نرمالم نیس

یعنی واس سنش نرمال نیس 

مثلا بارونی بلند میپوشه درحالیکه قدش بلند نیست، در واقع اصلا بلند نیست 

نهایتا باید ۲۰ ساله باشه 

به بزرگتر از خودش احترام میذاره ولی با کسی نمیپره

البته نه همیشه 

به مودش بستگی داره 

ولی حتی در این صورتم با خیلیا نمیپره

باهوشه و بیشتر اوقات ساکته

همیشه باید از سکون فرار کنه

معمولا با زدن ضربه های بی صدا روی دسته صندلی ای که نشسته اینکارو میکنه 

وسط کلاس میشینه

دقیقا ردیف سوم یا چهارم و دقیقا روبروی وایت برد

پرده دوم

از خوابگاه تا دانشکده فاصله چندانی نیس ولی چون دوس ندارم با اکیپ باشم زودتر از همیشه بیدار میشم

بعد از پوشیدن بارونیم و بستن کمرش از اتاق میزنم بیرون

هوا انقدر سرده که گاهی این فاصله رو با ماسک طی میکنم تا سرما نخورم

به درب کلاس میرسم 

در حالیکه یه ربع از وقت اداری گذشته ولی هنوز درو باز نکردن واس همین چند نفری هستیم که جلو در منتظریم

با صدای کلید نگاهم از صفحه گوشی به سمت در چرخید و بله

بالاخره درو باز کردن

میرم سر جای همیشگیم میشینم و منتظر شروع کلاسم 

معمولا چیزی با خودم نمیارم 

نه کیف

نه کاغذ 

نه خودکار 

نیازی ام نیس

نمیدونم چرا بعضیا همش با این چیزا سرگرمن

بخصوص دختری که امروز سبز پوشیده

اون لاغره، پوست  و موهای روشنی داره 

و امروز مانتو..نه 

پالتوی جلو بسته سبزرنگی‌پوشیده که خیلی بهش میاد 

معمولا طوری رفتار نمیکنم که فکر کنه توجهم بهش جلب شده ولی نمیتونم اعتراف نکنم که بدک نیس

با ورود استاد کلاس امروز شروع شد

استوری

این یک داستان است

کاراکتر اول

با اینکه داشت زیر ماسک خفه میشد ولی همیشه روی صورتش بود، یه ماسک مشکی که دیگه داشت به مشخصه ش تبدیل میشد 

عاشق مانهوا و مانگا و انیمه ست و مدل موهاشم شبیه به یکی از شخصیتای مورد علاقه ش تو یکی از مانهوا هاست 

همیشه ردیف دوم کلاس مینشست شاید بخاطر اینکه به درب خروجی نزدیکتر بود و بعد از تموم شدن کلاس راحتتر و سریع تر میتونست اونجارو ترک کنه 

یه مشحصه دیگه هم داشت 

اون خیلی باهوش بود 

مدال طلای المپیاد داشت و به شدت درونگرا بود

احتمالا به تازگی ۱۸ ساله شد بود یا حداقل فاصله چندانی با ۱۸ سالگی نداشت 

پرده اول 

صبح زود بیدار شدم تا سریع به کلاس برسم، از اینکه حتی ۵ دقیقه دیر به کلاس برسم هم وحشت دارم چون نمیتونم وارد کلاسی بشم که نزدیک به صد نفر حضور دارن و سکوت عمیقی برقراره و فقط صدای استاد به گوش میرسه 

بنابراین زودتر از تخت بلند میشم و لباسامو میپوشم، ترجیح میدم مشکی بپوشم تا کمتر جلب توجه کنم، سر تا پا مشکی 

کوله مو برمیدارم و سریع جلوی آینه موهامو مرتب میکنم تا سریعتر به اتوبوس برسم 

نگاهی به ساعتم‌میندازم و از خونه میزنم بیرون 

سرویس تقریبا شلوغه اما برام مهم نیس 

بهرحال با هیچکس حرف نمیزنم و بعلاوه قرار نیس مدت زیادی اینجا باشم 

یه صندلی تکی انتخاب میکنم و ایرپاد  مشکیمو درمیارم و آهنگی که دوس دارم پلی میکنم 

همچنان که به بیرون خیره شدم و آهنگ مورد علاقه م داره پلی میشه منتظرم تا زمان حرکت اتوبوس فرا برسه و راه بیفتم سمت دانشکده