وبلاگی برای خودم

تقریبا از هر موضوعی که از ذهنم بگذره اینجا می نویسم :)

وبلاگی برای خودم

تقریبا از هر موضوعی که از ذهنم بگذره اینجا می نویسم :)

قطبی

گاهی احساس میکنم بهم فکر میکنی چون فقط گاهی تو اوج خستگی و شلوغی یادت میفتم 

احساس می‌کنم این لحظه ناراحتی یا به کسی نیاز داری که باهاش حرف بزنی 

شایدم اسممو جایی ببینی و همه‌چیز مثل یک فیلم در حد چند ثانیه از ذهنت عبور کنه 

تو اینستا نوشته بود ۷ سال طول میکشه تا همه سلول های آدم تقسیم بشن و جایگزین قبلیا بشن 

نمیدونم چقدر از لحاظ پزشکی صحت داره ولی گمونم ۷ سال گذشته 

نمیدونم چطور توصیف کنم که چطور یادت میفتم یا بهت فکر میکنم 

سرده 

تاریک و غمناکه 

عشق نمیتونه انقدر سرد باشه

ولی همینقدر سرد و بی روح بعضی شبا حضور پیدا میکنی 

برای همین میگم شاید فرکانسی از تو باشه 

حقیقتا یه بخشی از وجودم دلش میخواد هر چه سریعتر ازدواج کنه تا مثل یه ققنوس از خاکستر سرد تو رها بشم و دوباره مثل آتیش گرما و روشنی تو وجودم شعله ور بشه 

البته چون دیگه سنم به دوست پسر داشتن نمیخوره میخوام ازدواج کنم چون فکر میکنم دیگه از اون گذشته 

مخصوصا  با فرهنگ منطقه و فامیل و...

شاید تو مناطق دیگه چنین حسی احمقانه باشه اما اینجا یک حقیقته 

که گاهی پنهانه اما هست 

خب سعی میکنم بخوابم چون باید ۶ صبح بیدار شم  

همسایه ها

از ضرر های مالی کنکور الان میتونم یه این اشاره کنم که گوشیم گرم میشه و میگه بسه دیگه با این ویدئو های درسی دارم میسوزم

باتریشم ضعیف شده 

الان خواستم یه کاری کنم تو لپتاپ قراغه م ببینم که اونم تلاش ناموفقی بود 

خلاصه نمیدونم چه غلطی بکنم 

این همسایه هامونم خیلی آدمای جالبی ات یکیش که کلا آشپزخونه ر و به بالکن منتقل کرده فقط صدای قابلمه  و آشپزی میاد 

اون یکی م یا در حال جارو کشیدنه یا صدای آهنگاش مغزمو میگ..د 

خیلی رو مخم رفته بی‌شعور 

یکی نیس بگه  الاغ مگه کری اینهمه صدای تلویزیونت بلنده آخه 

پنجره رم میبیندم از گرما خفه میشم 

البته در کنار همه ی اینا منم خیلی واکنش پذیر و رادیکال گونه شدم دلیلشم فک میکنم واضحه ۱۰_۱۱ روز بیشتر تا کنکور نمونده 

خب برم به ادامه کارام 

همراه با موسیقی‌ دلم بنده به اون صورت خوش خنده، نویز سفید گونه جارو  و صدای قاشق چنگال بشقاب برسم 


بازگشت

یه دو روزی همینجوری دور خودم چرخیدم تا تونستم یه مسیری واس خودم مشخص کنم 

حالا باید جدی رو اجرای برنامه تمرکز کنم که بعدا نگم وایییی دیدی چیشد نرسیدم

من معمولا استرسی نمیشم واس درس و اینا 

ولی الان یکم استرس دارم 

حس میکنم خیلی از رقبا عقب افتادم بخاطر مخلوط شدن امتحانا و دانشگام و کلا بخاطر دانشگاه 

ولی خب حذفیات زیاد گذاشتم که لااقل یه چیزی واس گفتن داشته باشم

کلا سعی کردم جوگیری رو بذارم کنار و کاملا واقع بینانه پیش برم 

همین باعث میشه آروم باشم و ادامه بدم 

امیدوارم بتونم از پسش بربیام 

خداییش دیگه نای کنکور دادن ندارم 

نه خودم تواناییشو دارم نه وضعیت جوریه که حتی اگه بخوامم بتونم 

بخاطر تأثیر دو سال نمرات و هی افزایش این درصد و ...

خواهش میکنم خدایا کمکم کن 

آخرین فرصت منه 


کابوس جدید

وقتی وارد وادی کنکور میشین همیشه تو هر جمعی چه حضوری چه مجازی یه سریا هستن میگن از الان بخونیم میشه؟ مثلا یه ماه به کنکور مونده میگه این یه ماهو بخونم چی قبول میشم؟ 

یا مثلا میگه تو این یه ماه چی بخونم؟ الان دقیقا منم به همچین حالای دچار شدم دقیقا ۱۶ روز مونده 

خی میپرسم خب چی بخونم؟ تو این ۱۶ روز چیکار کنم؟ حالم از هر چی مشاور هستم بهم میخوره 

بنظرم امروزو بیام رو دو تا مبحث مشکل دار فیزیک کار کنم 

ریاضی ام تا فیلماش آماده شه هیچی آماده که شد یه جا میبینم 

فقط هم بشینم آزمونارو بزنم 

آزمونم نمیدونم چی بزنم آخه 

جوجه

دیروز یه داستانی از یه جوجه نوشتم که قرار بود امروز ادامه شو بنویسم 

ولی چون هیچ کامنتی نگرفتم فک کردم بیخیال شم بهتره و پاکش کردم

امروز آخرین امتحانمم گذشت و البته فقط یه امتحانم مونده 

اونم دو سه هفته دیگه س

امروز فهمیدم اون عنتری که چند پست قبل راجع بهش نوشتم با ساعت هوشمندشم سر جلسه تقلب کرده

همینجوری دلم خواست بنویسن وگرنه که به کتفم

هنوز شروع نکردم تستی خوندن و حس میکنم دیگه داره دیر میشه 

دروغ چرا امروز نمیتونم بخونم چون ۴ صبح بیدار شدم بخاطر امتحان 

ولی امروز دیگه اتاقمو مرتب میکنم خیلی کثیف شده 

برنامه ریزیم میکنم که دیگه فردا شروع کنم 

دوس دارم برم کتابخونه ولی میدونم خیلی شلوغ میشه این روزا بخوام جا گیر بیارم  باید ۶.۳۰ اونجا باشم نمیصرفه واقعا 

حوصله م ندارم ناهار و چایی و فلانو این همه راه ببرم بیارم 

همین دیگه 

اون روز پسرخاله م نتیجه کنکورش اومده های دلم خواست به مامانم بگم زنگ بزنه به خواهرش بپرسه بعد گفتم اونا بی‌شعور بودن وقتی تو کنکور داشتی تو بی‌شعور نباش

فرهنگ داشته باشه 

رشته و دانشگاه خوبی قبول شده باشه صداش درمیاد خودشون اصلا زنگ میزنن بگن تو نپرس 

و بله

موفق شدم و نپرسیدم

به مامانمم سفارش کردم چیزی نپرسه