وبلاگی برای همه :)

تقریبا از هر موضوعی که از ذهنم بگذره اینجا می نویسم :)

وبلاگی برای همه :)

تقریبا از هر موضوعی که از ذهنم بگذره اینجا می نویسم :)

چون زیباست

"أحیانًا
لا نرید الشفاء
لأن الألم هو الرابط الأخیر لما فقدناه"

بعضی موقع‌ها،
خودمون دوست نداریم حالمون خوب شه؛
چون «درد»، آخرین حلقه‌ی اتصالمون به چیزیه که از دست  دادیم...

۱۹ آبان

بعضی وقتا فکر میکنم واقعا گیرایی مغزم از حالت معمول پایین تره 

شایدم فقط یه فکر نباشه و حقیقت داشته باشه 

بعد با خودم میگم اگه اینطور بود حتما تو مدرسه شناسایی میشدم، به عنوان کسی که اختلال یادگیری داره 

نمیدونم چرا به اندازه ای که تلاش می‌کنم نتیجه نمی گیرم 

خیلی از آدما با تلاش و زمان کمتر به چیزی که من میخوام رسیدن 

البته نه اینکه تلاش اونا کم بوده یا زمان یادگیری بلکه نسبت به من خیلی کمتر بوده و این شاید برای ۹۰ درصد آدمایی که اشاره کردم صدق کنه

ولی من نباید تسلیم شم 

این دو هفته جبران میکنم و ان شاء الله نتیجه ی خوبی به دست میارم 

همون موقع که به دستش آوردم میام اینجا راجع بهش مینویسم 

افسردگی یا...

نه از وضعیت موجود راضی ام نه پشتکار تغییر دارم، نمیدونم چیکار باید بکنم ! 

دلم میخواد یه نفر بود که دستمو می‌گرفت راستش ماه هاست آرزو دارم که همچین شخصی تو زندگیم وجود داشت شایدم سالهاست ولی نه وجود داشته نه وجود داره 

اینه که احساس تنهایی میکنم خیلی زیاد، از طرفی اونقدر قوی نیستم که خودم تنها ادامه بدم یا بخوام چیزی رو تغییر بدم ، وقتی ام به تعداد محدودی این موضوعو میگم همون حرفای تکراری ای رو که هممون میدونیم می‌شنوم 


مامان

وقتی به مامانم و فداکاریایی که واسم کرده فک میکنم ، واقعا واقعا یه حسی پیدا میکنم انگار قلبم واقعا ذوب میشه 

وقتی به سختیایی که بخاطر ما متحمل شده فک میکنم قلبم میشکنه، نمیدونم شاید بخش بزرگی از چیزایی که دلم میخواد تو زندگیم به دست بیارم بخاطر اینه که هر چی مامانم میخواد واسش فراهم کنم، یا حداقل با خوب بودن خودم ، با بهتر شدنم تو هر زمینه ای این حسو بهش منتقل کنم که این همه زحمتی که کشیدی بیخود نبود، به هدر نرفت 

ای کاش بتونم، بتونم با به دست آوردن موفقیتی که دارم واس رسیدن بهش تلاش می‌کنم خوشحالش کنم 

مامان، میدونم هیچوقت این متنو نمیخونی ولی میخوام بدونی خیلی برام بارزشی، تو باعث میشی من بخوام بهتر باشم، بیشتر تلاش کنم 

خیلی دوسِت دارم

بازگشت

چند وقتی بود که دلم میخواست دوباره وبلاگی باشه که بنویسم 

تا اینکه همین چند ساعت پیش لئوی عزیز گف که وبلاگ داشته باشم بهتره و همین کافی بود تا به افکارم جامه ی عمل بپوشونم و دوباره برگردم 

سلااااام

احتمالا منو نمیشناسین ، بله یه مدت نه چندان طولانی اینجا می نوشتم و بعد وبلاگمو پاک کردم عادت بدیه ولی نمیتونم ترکش کنم ، یهو تصمیم میگیرم رها کنم و تمام و البته بعدش پشیمون میشم معمولا ولی دیگه دیره :)

خلاصه برگشتم و با وجود مشغله های زیاد احتمالا از درگیری هایی که دارم اینجا می نویسم 

ممنون که خوندی دوست من :)