راستش من نمیفهمم،نمیدونم چمه، من هیچ ارتباط نزدیکی با این آدم نداشتم هیچ، بلکه ارتباط دور هم نداشتم...حتی تو اینستام هیچوقت افتخار اینکه فالورش باشمو بهم نداد
ولی از دیروز از وقتی شنیدم پر کشیده انگار همه چی سرجاشه و هیچی سرجاش نیس ....
انگار گرد غمش رو تو کل شهر پخش کرده
توی آسمون
روی درختا
تو هوای شهر
همش دلم میخوادگریه کنم براش اما گریه م نمی گیره ...نمیتونم باور کنم
میدونم اتفاق افتاده ولی نمیتونم باور کنم
انگار یه بخشی توی قلبم خالی شده و هیچوقت قرار نیس پر بشه
از آزمون قلم چی برگشتی و خوشحالی
البته با توجه به تلاشهایی که در طی این سالها کردی بایدم این نتیجه رو به دست بیاری
وقت زیادی برای تحلیل آزمون نمیذاری چون بیشتر سؤالاتو جواب دادی و مهم تر اینکه بیشتر سؤالات رو درست جواب دادی
تو پزشکی میخوای
پزشکی دانشگاه تهران
تو شهر کوچکی زندگی میکنی اما رویا های بزرگی در سر داری
رتبه ی کشوری آزمونت ۶۳ شده و تو منطقه نفر نهم شدی
حالا یازده سال و یک روز از اون روز می گذره
تو پزشکی قبول شدی
رفتی دانشگاه شهید بهشتی
خوندی و دکتر شدی
اما چرا امروز باید بشنوم که همین امروز از این دنیا رفتی
یازده سال و یک روز پیش
دقیقا ۲۶ آبان ۹۱
فکر می کردی که یازده سال دیگه از اینجا سفر میکنی؟
روحت شاد و یادت همیشه گرامی
"أحیانًا
لا نرید الشفاء
لأن الألم هو الرابط الأخیر لما فقدناه"
بعضی موقعها،
خودمون دوست نداریم حالمون خوب شه؛
چون «درد»، آخرین حلقهی اتصالمون به چیزیه که از دست دادیم...
بعضی وقتا فکر میکنم واقعا گیرایی مغزم از حالت معمول پایین تره
شایدم فقط یه فکر نباشه و حقیقت داشته باشه
بعد با خودم میگم اگه اینطور بود حتما تو مدرسه شناسایی میشدم، به عنوان کسی که اختلال یادگیری داره
نمیدونم چرا به اندازه ای که تلاش میکنم نتیجه نمی گیرم
خیلی از آدما با تلاش و زمان کمتر به چیزی که من میخوام رسیدن
البته نه اینکه تلاش اونا کم بوده یا زمان یادگیری بلکه نسبت به من خیلی کمتر بوده و این شاید برای ۹۰ درصد آدمایی که اشاره کردم صدق کنه
ولی من نباید تسلیم شم
این دو هفته جبران میکنم و ان شاء الله نتیجه ی خوبی به دست میارم
همون موقع که به دستش آوردم میام اینجا راجع بهش مینویسم
نه از وضعیت موجود راضی ام نه پشتکار تغییر دارم، نمیدونم چیکار باید بکنم !
دلم میخواد یه نفر بود که دستمو میگرفت راستش ماه هاست آرزو دارم که همچین شخصی تو زندگیم وجود داشت شایدم سالهاست ولی نه وجود داشته نه وجود داره
اینه که احساس تنهایی میکنم خیلی زیاد، از طرفی اونقدر قوی نیستم که خودم تنها ادامه بدم یا بخوام چیزی رو تغییر بدم ، وقتی ام به تعداد محدودی این موضوعو میگم همون حرفای تکراری ای رو که هممون میدونیم میشنوم