میدونم که همیشه اوضاع میتونه بدتر بشه واس همین نمیگم مگه از این بدترم میشه؟ آره بدترم میتونه بشه ولی الان در حال حاضر اصلا شرایط خوب نیست
تقریبا از ۴ ماه پیش گذروندن روز ها خیلی برام سخت شد چون درگیر مشکلی شدیم که هر روزش بهم استرس میداد
دلم میخواست برم دانشگاه تا یکم از فضای خونه دور بشم و افکارم رها بشن
حالا امروز اون مسئله حل شده و مشکلات دیگه ای پیش اومدن و بازم اوضاع داره سخت میگذره
نمیدونم چرا اینجوری شد.... واقعا درس خوندن تو محیط خشن خیلی سخته
منظورم از خشن اینه که شرایط حتی به نرمال هم نرسه و این اصطلاح محیط خشنو چند روز پیش استاد تو کلاس گفت
تمرکز کردن سخته برنامه ریزی کردن سخته و....
زحمت برنامه رو البته مشاور میکشه خودم تصمیم گرفتم دو هفته بدون مشاور برنامه بریزم و دیدم نمیشه
واقعا نمیشد
نمیتونستم تمرکز کنم و همه چی از دستم دررفت
امروزم آزمون ندادم چون حتی به نصف مباحثم نرسیده بودم و آزمون دادنم بی فایده بود
شرایط فیزیکی خونه هم به هم ریخته و با وجود این هوای سرد، اتاقم از استفاده افتاده و مجبورم تو جمع درس بخونم اینم شده
راستش نمیدونم اتفاق خوبی میفته یا نه
اصلا نمیخوام ارزیابی کنم فقط میدونم که مجبورم ادامه بدم
این دفعه به پایان برسه فارغ از نتیجه دیگه این راهو دوباره نمیرم
۱) یه مدت گفتم پیام ندم ببینم اون چیزی میگه؟ چیزی می پرسه؟ الان اون یه مدت گذشته و اصلا چیزی نگفته پس نتیجه میگیریم علاقه ای به ارتباط با من نداره و اگرم جواب می داد لطف می کرد
۲) امروز ۱۵ آذره، این هفته نرفتم دانشگاه و خواستم درس بخونم ولی نمیدونم چرا انگار ظرف درس خوندنم حد خاصی داره و ربطی به دانشگاه نداره بیشتر از اون نمیتونم بخونم، بهرحال نمیتونم رها کنم باید ادامه بدم نتیجه هم هر چی شد، شد
۳) هیچی
۱) تو این مدتی که دانشجو بودم هیچوقت حس نکردم استادی از من بدش بیاد یا حس خوبی بهم نداشته باشه، ولی این با وجود استاد س.ا کاملا حسش کردم متاسفانه دو تا درسم با ایشون دارم و امیدوارم این حسش رو تو نمره دخالت نده
ولی درکل خیلی بی شعوره بی شعور به معنی بی احساس ، بی احساس هم البته یعنی اینکه اونجوری جواب بقیه دانشجوهای محترمش رو میده به زور با من حرف میزنه، حرف که چه عرض کنم جواب سوالامو میده
۲) اوضاع اینور خرابه، باید از خوابم بزنم و البته یللی تللی های بیخود در طول روز تا به برنامه برسم چون آخرین فرصته، تاکید میکنم آخرین فرصت
۳) یکی از رفقامون رفته تو رابطه ، امروز برای اولین بار تو سلف غذاشو نصفه رها کرد و گف اشتها ندارم... منم بهش گفتم واقعا این رابطه چه به نتیجه برسه چه نه این لحظات چت و لبخند های پشت گوشی خیلی خوشایندن خودم البته از آخرین تجربه اینجور احساساتم یه پنج شش سالی هس که گذشته
۴) یکی دیگه از رفقامون امروز پیچید رفت اتاق مشاور، حدس من با توجه به اتفاقات گذشته اینه که اونم جدیدا رفته تو رابطه و چون احتمالا میترسه و رابطه ش داره وارد لول جدیدی میشه رفت پیش مشاور که ببینه چه تصمیمی بگیره و چیکار کنه
من واقعا نمیدونستم واس ترومای احساسی هم راه حل وجود داره... اصلا با واژه ترومای احساسی غریبه بودم چه روزهای سخت و پر از غصه ای رو گذروندم اونم تو چه دوران حساسی
مطمئنم به هرکی جزئیات رو توضیح بدهم باهام همدردی میکنه اما گذشته و هیچ چیز جدیدی رو برام به ارمغان نمیاره بیان کردنش
۵) امیدوارم این دفعه دیگه بتونم از پس اون مسئله هه بربیام
در واقع امیدوارم بتونم تمام تلاشم رو بکنم چون این کاریه که باید من انجام بدم و نتیجه خودش تغییر خواهد کرد
عملا سه روز مونده تا آزمون و متاسفانه من سه روز گذشته رو از دست دادم، وقتی فرصت ندارم درس بخونم از لحاظ روحی به هم می ریزم هر چند سعی میکنم به خودم بگم که خب سه روز رفته سه روز آینده رو دریاب و درستش هم همینه اما بازم یکم روحیه م ضعیف میشه...میخوام دیگه مشاوره رو تمدید نکنم چون احساس میکنم اصلا زمان بندی که من مجبورم داشته باشم رعایت نمیکنه اینه که بهم فشار میاد نمیتونم برنامه رو اجرا کنم و این تبدیل میشه به خودتنظیمی منفی.
راستش نمیدونم چیشد این مسیرو شروع کنم
البته میدونما ... ولی خب یه جوگیری بود و بعدش که اون عامل جوگیری از بین رفت من چون مسیر زیادی رو اومدم دلم نمیاد رهاش کنم....با اینکه بعضی وقتا واقعا ادامه دادن برام سخت میشه
همیشه دلم میخواست یه نفر بود که دستمو تو این مسیر میگرفت بدون اینکه مجبور باشم بهش پول بدم ، منظورم این نیست که کسی بدون توقع بهم کمک کنه منظورم اینه کمکی که از طریق دادن پول دریافت میکنی با کمکی که یه نفر بخاطر خودت، دوس داره بهت کمک کنه فرق داره و خب هیچوقت همچین موردی پیش نیومد
امروزم از اون روزاست که سختمه
احساس میکنم نمیرسم به برنامه و آزمون ممکنه خرابتر شه
بهتره برم به کارم برسم