وبلاگی برای خودم

تقریبا از هر موضوعی که از ذهنم بگذره اینجا می نویسم :)

وبلاگی برای خودم

تقریبا از هر موضوعی که از ذهنم بگذره اینجا می نویسم :)

عاغا بعضیاتون خواننده ثابتین من ازتون خجالت میکشم نمیام وبلاگتون

یکی بیاد این پیوندارو واس من درست کنه 

به مردگی

چرا اینجوری شد آخه 

چرا هر وری رو میگیرم باز به بن بست میرسه 

اصلا حوصله مرتب کردن کد رشته هارو نداشتم 

واس همین مشاور گرفتم صرفا واس اینکه حتی اگر ۵ درصدم شانس داشته باشم هدر نره 

کتاب جدید واس ترجمه رسیده ولی اصلا حوصله ندارم 

زبانمم تمدید نکردم و ول کردم 

کارای خونه رم انجام نمیدم و فقط ظرف میشورم 

سریالم که میبینم همش میزنم جلو 

حوصله نفس کشیدنم ندارم 

تمام خستگی این همه زحمت تو تنم موند 

نمیتونم کنار بیام که همش به باد رفت 

خیلی واسم سخته 

این وسط مردمم گیر دادن به شوهر کردن ما

بابا لامصب حوصله خودمم ندارم 

چقد خوشحال شدم وقتی ترازمو دیدم 

گفتم میگن رتبه ها شخمی تر از ترازاس 

خیلی افتضاح تر بود 

شخمی تر از شخمی 

دلم میخواد بمیرم

واقعا مردن از زندگی کردن خیلی راحتتره 

کاش لااقل پولدار بودم

شاید میشد چاره ای اندیشید 

ولی آیا زندگی چیزی غیر از اینه؟

تسلیم شدن در برابر شرایطی که دست تو هست یا نیست 

مقصر هستی یا نیستی 

مهمه مگه؟ 

روزگار

حس میکنم وقتشه از این پیله دربیام

پیله چی؟ 

انزوا 

پس تصمیم گرفتم کتابامو بفروشم و کنکورو بذارم کنار 

رها کنم بره

بابام میگه هر کی یه میزان توانایی و ظرفیتی داره

بعضی وقتام میگه بازم تلاش کن اگه خودت دوس داری

خودم‌نمیدونم چی دوس دارم

فقط میدونم دیگه این شرایطو دوس ندارم

نمیتونم تحملش کنم 

کنکور خیلی درگیر کننده س 

همه جوانب زندگیو پوشش میده 

دیگه نمیتونم این سایه سنگینو رو همه چی حس کنم 

خسته م کرده 

خب بچه ها من امروز از لاک دراومدم و دوباره اینجارو فعال کردم

تا امروز طول کشید تا رتبه مو هضم کنم 

تراژدی ۴۰۳

خواستم بنویسم کنکور ۴۰۳ ولی تراژدی مناسبتره 

لعنت به باعث و بانیش 

رتبه ها هم اومد 

و از هر تخمینی خیلی بدبینانه تر و بدتر شد 

به بابام گفتم بد شد یه آها گفت و تموم 

فک کنم بیشتر انتظار داشت بگم بد شد تا خوب شد، انگار دقیقا منتظر همین جمله بود 

مامانمم بغض کرد 

منم نه گریه کردم، نه ناراحت شدم

فقط بیشتر از جغرافیایی که توش به دنیا اومدم متنفر شدم