خیلی خیلی تو وضعیت کثیفی ام
کثیفاااااااا
بعد اینهمه مدت یه نفرو پیدا کردم درست حسابی درس میدهالااااان
الان که یه اپسیلون تا کنکور مونده
چرا آخه
الاااااان چرا
کاش حداقل یه ماه پیش بود
لذا کاملا یهویی تصمیم گرفتم فردا بقیه درسارو ببندم دیگه هر چی میخوام مرور کنم رفع اشکال کنم تموم شه بره
از شنبه دیگه فقط بشینم با این دبیر بخونم
چقد وقت دارم؟ ۶ روزززز
فقط ۶ روز
همش تقصیر این مشاور لجنم بود
اگه اون نبود خودم اکتیو تر عمل میکردم الان تو این لجنزاری که توشم گیر نمیفتادم
ولی جدا تا خودم دانشجو نبودم باور نمیکردم
الان میفهمم که بعضی اساتید همینجوری دلی نمره میدن
اصلا نمیدونم بابت چی نمره کم کرده عقده ای
مثلا دکترای روان شناسی داره
خاک بر سر روانشناست کنن
چقدم در طول ترم عشوه میومد که من فلانم، اینکارای خوبو کردم
فلان کردم، بهمانم
هر کی از خودش تعریف کرد ازش فرار کنین
بعدا میفهمین چرا
موضوع بعدی بحث نمره هاست
تراز اردیبهشت که بعد امتحان زیست اومد قبل ادبیات
واااقعا رو تمرکزم واس ادبیات تأثیر گذاشت وگرنه نمره واقعیم میتونست خیلیی بهتر باشه
الانم قراره یه هفته به کنکور نمراتو بدن فرصت اعتراضم تو همین بازه سه چهار روز بعدشه
خداییش این چجور برنامه ریزی کردنه روان آدمو بهم میریزه بخدا
یعنی تو بخوای هم نمیتونی نگاه نکنی
ولی نمیخوام با فکر کردن به این موضوع ذهنمو درگیر کنم خب به کتفم
بالاخره که باید نمره هارو دید
امیدوارم نمره هام خوب باشن
امیدوارم فیزیکم که ۲۰ باشه چون یه تخم غاز گنده بابتش تو دانشگاه گرفتم و اتفاقا معرفی به استادشم روز اومدن نمره هاست
همین دیگه
فعلا
گاهی احساس میکنم بهم فکر میکنی چون فقط گاهی تو اوج خستگی و شلوغی یادت میفتم
احساس میکنم این لحظه ناراحتی یا به کسی نیاز داری که باهاش حرف بزنی
شایدم اسممو جایی ببینی و همهچیز مثل یک فیلم در حد چند ثانیه از ذهنت عبور کنه
تو اینستا نوشته بود ۷ سال طول میکشه تا همه سلول های آدم تقسیم بشن و جایگزین قبلیا بشن
نمیدونم چقدر از لحاظ پزشکی صحت داره ولی گمونم ۷ سال گذشته
نمیدونم چطور توصیف کنم که چطور یادت میفتم یا بهت فکر میکنم
سرده
تاریک و غمناکه
عشق نمیتونه انقدر سرد باشه
ولی همینقدر سرد و بی روح بعضی شبا حضور پیدا میکنی
برای همین میگم شاید فرکانسی از تو باشه
حقیقتا یه بخشی از وجودم دلش میخواد هر چه سریعتر ازدواج کنه تا مثل یه ققنوس از خاکستر سرد تو رها بشم و دوباره مثل آتیش گرما و روشنی تو وجودم شعله ور بشه
البته چون دیگه سنم به دوست پسر داشتن نمیخوره میخوام ازدواج کنم چون فکر میکنم دیگه از اون گذشته
مخصوصا با فرهنگ منطقه و فامیل و...
شاید تو مناطق دیگه چنین حسی احمقانه باشه اما اینجا یک حقیقته
که گاهی پنهانه اما هست
خب سعی میکنم بخوابم چون باید ۶ صبح بیدار شم
از ضرر های مالی کنکور الان میتونم یه این اشاره کنم که گوشیم گرم میشه و میگه بسه دیگه با این ویدئو های درسی دارم میسوزم
باتریشم ضعیف شده
الان خواستم یه کاری کنم تو لپتاپ قراغه م ببینم که اونم تلاش ناموفقی بود
خلاصه نمیدونم چه غلطی بکنم
این همسایه هامونم خیلی آدمای جالبی ات یکیش که کلا آشپزخونه ر و به بالکن منتقل کرده فقط صدای قابلمه و آشپزی میاد
اون یکی م یا در حال جارو کشیدنه یا صدای آهنگاش مغزمو میگ..د
خیلی رو مخم رفته بیشعور
یکی نیس بگه الاغ مگه کری اینهمه صدای تلویزیونت بلنده آخه
پنجره رم میبیندم از گرما خفه میشم
البته در کنار همه ی اینا منم خیلی واکنش پذیر و رادیکال گونه شدم دلیلشم فک میکنم واضحه ۱۰_۱۱ روز بیشتر تا کنکور نمونده
خب برم به ادامه کارام
همراه با موسیقی دلم بنده به اون صورت خوش خنده، نویز سفید گونه جارو و صدای قاشق چنگال بشقاب برسم
یه دو روزی همینجوری دور خودم چرخیدم تا تونستم یه مسیری واس خودم مشخص کنم
حالا باید جدی رو اجرای برنامه تمرکز کنم که بعدا نگم وایییی دیدی چیشد نرسیدم
من معمولا استرسی نمیشم واس درس و اینا
ولی الان یکم استرس دارم
حس میکنم خیلی از رقبا عقب افتادم بخاطر مخلوط شدن امتحانا و دانشگام و کلا بخاطر دانشگاه
ولی خب حذفیات زیاد گذاشتم که لااقل یه چیزی واس گفتن داشته باشم
کلا سعی کردم جوگیری رو بذارم کنار و کاملا واقع بینانه پیش برم
همین باعث میشه آروم باشم و ادامه بدم
امیدوارم بتونم از پسش بربیام
خداییش دیگه نای کنکور دادن ندارم
نه خودم تواناییشو دارم نه وضعیت جوریه که حتی اگه بخوامم بتونم
بخاطر تأثیر دو سال نمرات و هی افزایش این درصد و ...
خواهش میکنم خدایا کمکم کن
آخرین فرصت منه