وقتی وارد وادی کنکور میشین همیشه تو هر جمعی چه حضوری چه مجازی یه سریا هستن میگن از الان بخونیم میشه؟ مثلا یه ماه به کنکور مونده میگه این یه ماهو بخونم چی قبول میشم؟
یا مثلا میگه تو این یه ماه چی بخونم؟ الان دقیقا منم به همچین حالای دچار شدم دقیقا ۱۶ روز مونده
خی میپرسم خب چی بخونم؟ تو این ۱۶ روز چیکار کنم؟ حالم از هر چی مشاور هستم بهم میخوره
بنظرم امروزو بیام رو دو تا مبحث مشکل دار فیزیک کار کنم
ریاضی ام تا فیلماش آماده شه هیچی آماده که شد یه جا میبینم
فقط هم بشینم آزمونارو بزنم
آزمونم نمیدونم چی بزنم آخه
دیروز یه داستانی از یه جوجه نوشتم که قرار بود امروز ادامه شو بنویسم
ولی چون هیچ کامنتی نگرفتم فک کردم بیخیال شم بهتره و پاکش کردم
امروز آخرین امتحانمم گذشت و البته فقط یه امتحانم مونده
اونم دو سه هفته دیگه س
امروز فهمیدم اون عنتری که چند پست قبل راجع بهش نوشتم با ساعت هوشمندشم سر جلسه تقلب کرده
همینجوری دلم خواست بنویسن وگرنه که به کتفم
هنوز شروع نکردم تستی خوندن و حس میکنم دیگه داره دیر میشه
دروغ چرا امروز نمیتونم بخونم چون ۴ صبح بیدار شدم بخاطر امتحان
ولی امروز دیگه اتاقمو مرتب میکنم خیلی کثیف شده
برنامه ریزیم میکنم که دیگه فردا شروع کنم
دوس دارم برم کتابخونه ولی میدونم خیلی شلوغ میشه این روزا بخوام جا گیر بیارم باید ۶.۳۰ اونجا باشم نمیصرفه واقعا
حوصله م ندارم ناهار و چایی و فلانو این همه راه ببرم بیارم
همین دیگه
اون روز پسرخاله م نتیجه کنکورش اومده های دلم خواست به مامانم بگم زنگ بزنه به خواهرش بپرسه بعد گفتم اونا بیشعور بودن وقتی تو کنکور داشتی تو بیشعور نباش
فرهنگ داشته باشه
رشته و دانشگاه خوبی قبول شده باشه صداش درمیاد خودشون اصلا زنگ میزنن بگن تو نپرس
و بله
موفق شدم و نپرسیدم
به مامانمم سفارش کردم چیزی نپرسه
امروز خیلی روز حساسی بود
تا حالا انقد سریع برگه مو تحویل نداده بودم امیدوارم نمره خوبی بگیرم جرئت ندارم برم پاسخنامه رو چک کنم
بعدش رفتم اون یکی امتحانو بدم که از شانس من یه ربع دیر شروع شد حالا اگه من دیر میکردم یه ربع زود شروع میشد
بهرحال چشمم ترسیده بود و هیچ کار دیگه ای هم از دستم برنمیومد دیگه نهایت کاری بود که میتونستم بکنم
یه امتحانم مونده البته به جز اونی که صفر شدم
اونو باید ۲۱ م معرفی به استادثبت کنم امیدوارم امتحانشم زود برگزار شه
واس حذف پزشکی هم درخواست دادم ولی هنوز سایت زده مشروط
بچه هام میخوان جشن بگیرن
به دو دلیل نمیتونم باشم
اولیش اینکه یه عالمه روز تو این روزا به فنا رفت و یه کلمه واس کنکور نرسیدم بخونم الانشم دیره
دومیش هم اینکه از اونجایی که کرایه لباس و عکاس و دسته گل و ناهار خرجش خیلی زیاد میشه ترجیح میدم نرم
بخصوص اینکه ریاضیم ضعیفه و اگه نیاز به کلاس باشه پولو صرف اون کنم بهتره
خلاصه که اینجوری
امروز اگه بتونم امتحانو بخونم از فردا دیگه ان شاء الله کنکوری خوندنو شروع میکنم
میدونین بیشتر از چی ناراحتم
همون روزی که من نرسیدم سر جلسه واس یه عنتر نمره ۲۰ رد کردن بااینکه غایب بود
به چه بهانه ای؟ که تو طرح فلان شرکت کرده
درحالیکه خیلی از بچه ها تو اون طرح بودن و نمره واسشون رد نشده بود
همون بچه هام میگفتن این عنتر تو جلسات اون طرحم حاضر نبود و واسش حضور زدن
یعنی وقتی میبینمشا نمیخوام چشمم به قیافه نحسش بیفته
به قیافه نحس هیچکدوم از اونایی که با این پارتی بازیا هیچکاری انجام نمیدن
یکی دیگه از همینا یکی از اقوام درجه یکش تو دانشگاه مسئوله همیشه بچه ها میگفتن تو امتحانا تقلب میکنه من باور نمیکردم
تا اینکه سر جلسه یه امتحان خودم با چشمای خودم دیدم که جزوه باز کرد و نوشت
همه م اغماض کردن... اتفاقا همون فامیل درجه یکشم مراقب بود
خب این الان یعنی چی؟ همینم با معدل الف مستقیم ارشد ثبت نام کرد ، استعداد درخشان ...هه
واقعنم استعداد درخشانی داره
لعنت بهتون
میدونید چرا اسم وبلاگو از وبلاگی برای همه تبدیل کردم به وبلاگی برای خودم؟ چون متوجه شدم آدمای زیادی اینجارو نمیخونن و تبدیلش کردم به وبلاگی برای خودم تا اگه کسی نخوندم هم باز بنویسم
من دیگه درس نمیخونم
متاسفانه از یه جایی به بعد تو زندگیم خیلی حساس شدم، همون دوران که میگفتم تا غروب میشد من حالم بد میشد
از همون موقع دیگه تقریبا با پسری که فک کنم چالش برانگیزه حرف نمیزنم چون یه بار امتحان کردم و دیدم نه! خوب نشدم
تا یکی باهام بد حرف میزنه اینکه نمیتونم از خودم دفاع کنم هیچ، خیلیم دچار تنش میشم ، گریه میکنم، حالت تهوع میگیرم و گلاب به روتون بالا میارم
جدی این اتفاقا واسم میفته ها
نمیدونم چیکار کنم که خوب شه
واکنش دفاعی ای که در برابر این قضیه انتخاب کردم این بود دایره ارتباطیم رو به شدت کاهش دادم و اگر ذره ای حس کنم کسی از من خوشش نمیاد اصلا سمتش نمیرم
کلا سعی کردم از هر چالشی دوری کنم چه تو روابط اجتماعی چه تو زندگی خودم
الان مثلا من انتظار این صفرو نداشتم الان که گرفتمش واقعا حالم بده
نه به خاطر خود صفر بخاطر این که انتظارشو نداشتم و واسش برنامه ریزی نکرده بودم و احساس میکنم با اینکار خودمو تحقیر گردم
با حرف ها و رفتارم
واس همین باز چند روزه رفتم تو لاک خودم و دوباره همون افکاری که دورانی بسیار پررنگ بود برگشته سراغم
مثل خودکشی
برای اینکه این صفر مثل یک سرنخ دوباره منو برد تو جنگل تاریکی که توش گیر افتادم و نمیتونم ازش فرار کنم
اگه خودکشی گناه نبود مطمئنم تا الان حداقل ۵_۶ باری انجامش داده بودم
ولی فقط از خدا میترسم
همین
بعضی وقتا خونواده رم فراموش میکنم
اگه اول مسیری که برای کنکور انتخاب کرده بودم میدونستم باز منو پرت میکنه تو اون غم های عمیق
هرگز شروعش نمیکردم
الانم گیر افتادم
باورم نمیشه با هر شکست کوچیکی انقدر غیرطبیعی بهم بریزم
احساس میکنم به درد زندگی تو این دنیا نمیخورم و بار ها آرزو کردم ای کاش جای آدمای مختلفی که میشناختم و مردن من می مردم
من حتی دوستی ندارم که اینارو بهش بگم
گذروندن این روزها خیلی برام سخت شده