وبلاگی برای خودم

تقریبا از هر موضوعی که از ذهنم بگذره اینجا می نویسم :)

وبلاگی برای خودم

تقریبا از هر موضوعی که از ذهنم بگذره اینجا می نویسم :)

چرت و پرت

اصولا با فیلمای علمی_ تخیلی حال نمیکنم ولی استثنائا divergentو دیدم و بسی پسندیدم 

واس همین دو و سه شم میخوام بعدازظهر ببینم البته اگه بشه 

چون ممکنه برم بیرون 

نمیدونم چرا دارم اینارو اینجا مینویسم ولی حس میکنم باید به یکی بگم 

سریال چینی رم ادامه دادم و دووم نیاوردم هر روز یه قسمت ببینم 

همینجوری دومینووار یکی پس از دیگری دیدمش 

خیلی سریال ملویی بود، چالش که اصلا نداشت ولی سرشار از احساس بود 

یه چیزی که هس که لباساشون خیلییییی قشنگه 

خیلیی پارچه هاشون خوبه و چقد قشنگ دوخته شدن 

احتمالا برم رو یه سریال دیگه 

دارم می‌گردم ببینم کدوم ریتینگش بالاست 

یکیو پیدا کردم قسمت اولشم دیدم به دلم نچسبید 

اون امتحانی که میگفتم هم خراب کردم گمونم واقعا خراب کردم 

چون انتظار نداشتم کمااینکه هنوزم جوابی که نوشتم یادم نمیاد 

آره نمره ش شد ۱۸.۵ 

الان شاید بخندین بگین برو بابا مگه ۱۸.۵ کمه 

متاسفانه دوستان داریم راجع به نمره واس کنکور حرف می‌زنیم و دانشگاه نیس 

خرید

دیروز رفتیم بالاشهر که نگاهی به مغازه ها و لباسا بندازیم 


تو شهر شما هم همه پت شاپ ها و کلینیک های دامپزشکی بالاشهرن؟ 


یا بیشتر مدارس غیرانتفاعی 


تو شهر ما اینجوریه 


البته کاملا هم قابل درکه چرا اینجوریه 


مثلا تو یه محله ای که نصف والدین بچه ها تو زندانن پت شاپ دیگه چه کوفتیه 


خلاصه لباسارو دیدیم و منم یه مانتو خریدم 


معمولا طبق مد پیش نمیرم چون بخوامم نمیتونم 


فک میکنم دلیلشم واضحه پولشو ندارم ( شاید از اینور اونور بزنم بشه ولی دلیل و انگیزه کافی واسش ندارم)


واس همین معمولا چیزهایی میخرم که همیشه بتونم استفاده کنم وبیشتر ملاک اینه که به خودم خیلی بیاد لباس  


و امروزم میرم یه جای دیگه ببینم چیز به درد بخوری پیدا میکنم یا نه 


بنظرم زن بودن خیلی سخته، همیشه دلم خواسته اینو بلند داد بزنم 


واقعا زن بودن خیلی سخته، اینکه یه زن حتما باید به خودش برسه ، حتما وزنش مناسب باشه، حتما توپر باشه، حتما اون جاهاییش که باید توپرباشن توپر باشن، حتما همیشه بدنش و صورتش شیو شده باشه بهش نگن سیبیلو، حتما ابروهاش همیشه اصلاح شده باشه، حتما میکاپ داشته باشه 


تااااا زن باشه 


وگرنه که مرد بودنم سخته ولی فک نکنم از این لحاظ ها زندگی واس مردا سخت باشه 


خلاصه زندگی واس زنی که حوصله نداره زن باشه خیلی سخته 


همچنان همه چی همونجوریه و در هاله ای از ابهام به سر می‌بریم 


راستی نمیدونم یادتونه یا نه ، یه چی در مورد wind tower و  wind power  نوشته بودم 


گمونم نمره شو دادن چون پاسخنامه غلط بود 


نمیدونم کدوم امتحان بود گفتم اعلام شه نمرات میام اینجا نمره شو میگم الان میرم چک میکنم واس پست بعدی می‌نویسمش 


همسنای تو الان بچه شون سه چهار ساله س!

خب یه سریال چینی انتخاب کردم ک چند قسمتشو دیدم (یعنی بعضی وقتا از سنم خجالت میکشم ولی واقعا تنهایی گزینی عاقبتش میشه این)

داستان که سوپر کلیشه از همون اول معلومه تهش چی میشه 

ولی بخاطر چند مورد ادامه دادم و گمونم تا آخر ببینم

اینکه بازیگراش واقعا کیوت و تر و  تمیزن 

کلا همه ی فیلم خیلی قشنگه انگار از سرزمین انیمه هاست 

خیلی به احساس به دو نفر خوب پرداخته شده 

اینکه اصلا از کجا اومد 

چجوری پیش میره 

کی چجوری رفتار میکنه

واقعا بازیگرام خیلی خیلی خوب بازی کردن وگرنه داستان اصلا جذابیتی نداره گفتم سوپر کلیشه 

ولی فضا خیلی قشنگه آدم ترغیب میشه ببینه ادامه شو 

همه چیز همونجوری و در هاله ای از ابهام به سر می بریم 

Queen of tears

به پیشنهاد دوستم یه سریال کره ای شروع کردم شاید اسمشو شنیده باشین ملکه اشک ها 

قسمت اولشو دیدم باهاش ارتباط نگرفتم 

امتیازشم واقعا بالاست 

گفتم حالا سخت نگیر شاید قسمت اولش اینجوریه 

قسمت دومشم دانلود کردم ولی فایده ای نداشت

واقعا نتونستم تحمل کنم 

نمیدونم چجوری انقد امتیازش بالاست 

کلا نمیدونم چرا انقد سخت گیر شدم 

به دلایلی میخوام یه سریال چینی ببینم 

حالا شروع کنم ببینم سریال چینی چطوره 

میدانم،میدانم،میدانم

چقد این شعر فروغ قشنگه 

همهٔ هستی من آیهٔ تاریکیست

که تورا در خود تکرارکنان

به سحرگاه شکفتن‌ها و رستن‌های ابدی خواهد برد

من در این آیه تورا آه کشیدم، آه

من در این آیه تورا

به درخت و آب و آتش پیوند زدم

زندگی شاید

یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد

زندگی شاید

ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه میآویزد

زندگی شاید طفلیست که از مدرسه بر میگردد

زندگی شاید افروختن سیگاری باشد، در فاصلهٔ رخوتناک دو همآغوشی

یا نگاه گیج رهگذری باشد

که کلاه از سر بر میدارد

و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی‌معنی میگوید «صبح بخیر»

زندگی شاید آن لحظهٔ مسدودیست

که نگاه من، در نی‌نی چشمان تو خود را ویران میسازد

و در این حسی است

که من آنرا با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت

در اتاقی که به اندازهٔ یک تنهائیست

دل من

که به اندازهٔ یک عشقست

به بهانه‌های سادهٔ خوشبختی خود مینگرد

به زوال زیبای گل‌ها در گلدان

به نهالی که تو در باغچهٔ خانه‌مان کاشته‌ای

و به آواز قناری‌ها

که به اندازهٔ یک پنجره میخوانند

آه...

سهم من اینست

سهم من اینست

سهم من،

آسمانیست که آویختن پرده‌ای آنرا از من میگیرد

سهم من پائین رفتن از یک پلهٔ متروکست

و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن

سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره‌هاست

و در اندوه صدائی جان دادن که به من میگوید:

«دستهایت را

«دوست میدارم»

دستهایم را در باغچه میکارم

سبز خواهم شد، میدانم، میدانم، میدانم

و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم

تخم خواهند گذاشت

گوشواری به دو گوشم میآویزم

از دو گیلاس سرخ همزاد

و به ناخن‌هایم برگ گل کوکب میچسبانم

کوچه‌ای هست که در آنجا

پسرانی که به من عاشق بودند، هنوز

با همان موهای درهم و گردن‌های باریک و پاهای لاغر

به تبسم‌های معصوم دخترکی میاندیشند که یکشب او را

باد با خود برد

کوچه‌ای هست که قلب من آنرا

از محل کودکیم دزدیده ست

سفر حجمی در خط زمان

و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن

حجمی از تصویری آگاه

که ز مهمانی یک آینه بر میگردد

و بدینسانست

که کسی میمیرد

و کسی میماند

هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی میریزد، مرواریدی صید نخواهد کرد.

من

پری کوچک غمگینی را

میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد

و دلش را در یک نی‌لبک چوبین

مینوازد آرام، آرام

پری کوچک غمگینی

که شب از یک بوسه میمیرد

و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد