بعضی وقتا به کله م میزنه بهت پیام بدم...بدون توجه به اینکه تو چی فکر میکنی! چی جواب میدی...چطور رفتار میکنی ، میدونی...تو خیلی از من دوری اما نزدیکترین آدمی ، بعد از دایره ارتباطی خونواده
نمیدونم چرا دقیقا رو مداری از دایره های ارتباطم قرار گرفتی که فقط با مدار خونواده فاصله داری! نه دورتر ...شاید چون یکم شبیه کسی هستی که سالها دوسش داشتم ...من سریعا متوجه نقاط مشترک تو و اون شدم و حس کردم اگه به تو نزدیک شم انگار به اون نزدیک شدم...اونی که دیگه وجود نداره
اما وقتی نزدیکت شدم دیدم فقط از دور شبیهشی...تو به خوبی اون نیستی
شاید چون من آدم تو نبودم خوبِ من نشدی
ورژن خوبت رو به من نشون ندادی
ولی بهرحال باعث شدی مسیری رو شروع کنم که تصمیم به رهاکردنش داشتم
الان برای ادامه ش به خود تو احتیاج دارم...نباید اینو بگم چون تویی وجود نداره و من نمیتونم وسط راه همه چیو رها کنم
نمیدونم چجوری توضیحش بدم؟ اصلا نمیدونم درسته یا نه
البته که بیشتر حس میکنم غلطه تا درست
ما فقط بعضی چیزارو از دید مشترکی میبینیم و این معنیش این نیست همه چیو مثل هم ببینیم
به جای اینکه اینارو به خودت بگم اینجا مینویسم چون اگه بهت بگم هم نمیخونی و واست مهم نیست
و متاسفانه من کسی رو تو مداری که گفتم جز تو ندارم و مجبورم فقط با تو حرف بزنم اونم اینجا
باز هم میتونم مقاومت کنم و بهت پیام ندم
چرا؟
تو خوشحالم میکنی؟
نه
میبینی حتی از فیلتر اول هم رد نمیشی که بعدش از خودم بپرسم بهم آسیب میزنی یا نه
ای کاش کسی بود که دقیقا منظورمو بفهمه
گاهی برای خوب شدن فقط کافیه یه نفر حرفاتو بشنوه
بدون اینکه چیزی بگه
کمکی بکنه
فقط گوش کنه
من از تو فقط این انتظارو دارم که قطعا انتظار بیخودیه
چون تو مثل من به این مسئله نگاه نمیکنی
کی صبح میاد وبلاگ نویسی؟ آفرین من
کی به جای اینکه درس بخونه میاد وبلاگ نویسی؟ آفرین من
داشتم عکسای گالریمو میدیدم که شماره تلفن جایی که از پانلش عکس گرفته بودم و روش شماره نوشته شده بود پیدا کنم که پیدا نکردم
واضح یادمه دوربینو باز کردما ولی نمیدونم چرا عکس نگرفتم شاید یادم رفته شایدم حذف شده واس همین شاید مجبور شم حضوری برم
اسنپی که سوار شدم خیلی آهنگ چرتی گذاشته سر صبحی ولی کاری از دست من برنمیاد و باید تحمل کنم
آره داشتم عکسارو نگاه میکردم که چشمم خورد به یه سری عکس که از بچه ها گرفتم
بهشون سه تا انتخاب دادم و گفتم از بین اینا یکیشو انتخاب کنن و نقاشی کنن
بعدم یکی داوطلبانه اومد گف میشه از من و نقاشیم عکس بگیرین، منم گفتم خب چه اشکالی داره عکس انداختم (یا گرفتم؟ نمیدونم همیشه تو پیدا کردن فعلش که گرفتمه یا انداختم شک میکنم، هیچوقتم با یه فارس زبان برخورد نداشتم بپرسم شمایی که داری میخونی اگه زبان مادریت فارسیه منو راهنمایی کن لطفا )
خلاصه اون اومد و بقیه هم پشت سرش اومدن
دو تا نتیجه گرفتم
اینکه بچه ها چقدر از خلق کردن خوششون میاد نقاشی، کاردستی یا... شاید واس همینه همه هنرو دوس دارن حالا شاخه های مختلف و چقد خوشحال میشن وقتی به چیزی که خلق کردن افتخار میکنی
و چقد خوب میشه وقتی میخواییم یه چیزی یادشون بدیم با این چیزا مخلوطش کنیم تا بهتر بفهمن بخصوص که الان خیلی از بچه ها دیر به هوش انتزاعی میرسن و با همین چیزای بصری باید یه چیزی مث ریاضی رو یاد بگیرن مثلا کاردستی درست کنن و...
دو اینکه چقد آدمی زاد رفتاراش مسریه کافیه یه نفر یه کاری کنه بقیه هم بدون فکر همونو انجام میدن
خب تا بعد ...
از اونجایی که سه روز اول هفته م به فنا رفته خیلی تحت فشارم، هر چند وقت که چشمم میفته به حجمی که باید مرور و تثبیت بشه میفته استرس میگیرم بعد به خودم میگم بیخیال بابا هر چقدر رسیدی خوبه، مهم اینه درست تلاش کنی همین
این دوست انرژی بخش ما بازم پروفایلشو عوض کرد یه بیو هم (یا بایو نمیدونم) اضافه کرد ، یهو ترسیدم به خودم گفتم نکنه داره اینجارو میخونه :/ ولی بعید میدونم
انگار حرفایی که اینجا میگمو میشنوه شایدم من از فشار درسی زیاد توهم زدم اینجوری تعبیر میکنم بهرحال یه حس عجیب غریبی نسبت بهش پیدا کردم
نکنه داری میخونی؟ خو اگه میخونی که منتظر پیامت تو تل.گرام هستم :)
فک کنم امشبو تا یک اینا بیدارم
خب وقت تلف نکنم برم بخونم
چند دقیقه بعد نوشت: خب چون از کیفیت مطالعه راضی نیستم ترجیح میدم بخوابم تا فردارو خواب نمونم
امروز سر کلاس دو سه ثانیه خوابم برد و استاد مچمو گرفت هیچ، یه سوالم ازم پرسید که گفتم نمیدونم میخوام یه اعترافی بکنم، من درسای رشته مو اصلا نمیفهمم فقط شب امتحان میخونم و خوشبختانه یاد گرفتم چجوری بخونم که نمره بگیرم
از اولین روزی که اومد سر کلاس احساس کردم چهره ش آشناس و امروز یه سر نخ بهم داد، وقتی داشت با یکی دیگه از دانشجو ها صحبت میکرد اسم دبیرستانمو گف انگار تو اون دبیرستان معلم بوده ولی من اصلا یادم نمیاد معلم چی بوده، دلم خواست ازش بپرسم ولی انقد خسته بودم که فقط از خدام بود برسم خونه اینه که نپرسیدم و به خودم گفتم هفته ی بعد پی میگیرم
یکی از اساتید خواسته بود مقاله انتخاب کنیم و تو کلاس توضیح بدیم ، بعد از ۴ مقاله که رد شد بالاخره پنجمی تایید شد و خیالم از بابت اونم راحت شد
واس هفته بعد دو تا تکلیفم دارم و ترم دیگه با شروع تکالیف رسما شروع شد
به خودم میگم اصلا مهم نیس که سه روزه درس نخوندم مهم اینه که ۴ روز باقی مانده هفته رو به بهترین نحو استفاده کنم
دیروز درخواست انرژی داشتم از شخصی خاص:) امروز دیدم پروفایلشو عوض کرده ، واقعا انرژی گرفتم دستش درد نکنه نمیدونه خودش ولی الهام بخش منه
خیلی اخلاقش مزخرفه ها...ولی خیلی آدم الهام بخشیه حداقل برای من
امیدوارم کتابم فردا به دستم برسه چون بهش احتیاج دارم
و ان شاء الله از فردا دوباره درسمو شروع میکنم
راستیییی یادم رفت بگم امروز یه بخشی از یه درسی نوکی زد به درسهای مورد علاقه من
واقعا قلبم تند میزنه وقتی چیزی که عاشقشم دارم یاد میگیرم پس نتیجه میگیریم هنوزم شوق یادگیری در من هست فقط جای اشتباهی قرار گرفتم
خدا کمکم کنه میرم جایی که حس میکنم خوشحالترم
خداجونممممم کمکم کن که خیلی نمونده
وقتی میرم دانشگاه جنازه م میرسه خونه و اصلا نمیتونم درس بخونم و این فکر باعث عدم تمرکزم میشه و نخوندن درس تو اون تایم یه مشکله، اینکه نمیتونم بعدش درس بخونم هم یه مشکله و مثل خودتنظیمی مثبت همدیگرو تقویت میکنن و روزم اینجوری به ف.ک میره
این ترم یه واحدی داریم که درباره ی موسیقی و این صحبتاس
و استادمون یه حرف جالبی زد درباره ی تاریخ موسیقی ها
مثلا گفت که تو دورانی که موسیقی ملایم و پیانو و ...رو بورس بود و متعلق به طبقه سرمایه دارها بود، لباس های شیک ، رقص های ملایم
یه عده ای به قصد اعتراض گفتن که لباس های شیک؟ من شلوار زاپ دار میپوشم
پیرهن رسمی؟ من تی شرت میپوشم
رقص کلاسیک؟ من حرکات آکروباتیک انجام میدم
پیانو؟ من ساکسیفون مینوازم
و اینجوری شد که این مدل موسیقی و رقص هم باب شد
بعد سرمایه دارا اومدن گفتن آها منو تهدید میکنی
باشه
منم کاری میکنم شلوار زاپ دار مد شه حالا میخوای چیکار کنی؟
راس میگه من تو یه انیمیشنی دیدم که سیاه پوستا بیشتر ساز های با آواهای قوی و نیاز به قدرت زیاد مینوازن
اینکه پشت هر چیزی که بنظر ما بی دلیله، سلسله اتفاقاتی بوده خیلی جالبه
این جالب ترین مطلبی بود که تو این ۸ ترم به گوشم خورد و دلم خواست اینجا بنویسم
و یه درس جالب دیگه هم داریم راجع به روان شناسی
که استادمون تو ارگان های مختلفی مسئولیت های متفاوتی داره و فکر کنم داستانای جالبی برامون خواهد داشت
+نازانم بو ویستم زبانی بگورم هیچوقت لرانه بو زبانه م ننوسیوه بلام احساس دکم اوجوره کمتر کسیک اوه ی حالی بی، نازانم بو پم خوشه قسه ت دگل بگم بلام دزانم اتو وانی، بریا یکباری دی او انرژی ات به من تزریق کردبا که بتوانم ادامه بدم، بلام هر مجبورم ادامه بدم ولی اگه اتوش هبای، خوشتر دبو :)