امروز برای سومین بار در زندگیم جلوی غریبه ها زدم زیر گریه
حقیقتش خیلی سعی میکنم کنترلمو از دست ندم ولی نمیشه
یکیش چند سال پیش بود وقتی یکی ازم پرسید دوسش داشتی؟ نتونستم جواب بدم حتی فقط بی اختیار زدم زیر گریه چون دوسش نداشتم میپرستیدمش ولی مال نبود
یه بارم تو دندونپزشکی زدم زیر گریه چون نتیجه قابل قبولی تو کارم کسب نکرده بودم بنده خدا دکتره فک کرد از دندوپزشکی میترسم دندونمو بدون بی حسی پر کرد
دفعه ی سومم امروز بود که درحالیکه کتاب دستم بود یه نفر ازم پرسید درس میخونی؟ منم زدم زیر گریه
چرا؟
نمیدونم خسته م دارم له میشم
اشکم دم مشکمه
نمیدونم چرا مثل احمقا دوباره پا تو این مسیر گذاشتم
آخه یکی نبود بگه نونت نبود آبت نبود کنکور دادنت چی بود
حالا کمتر از یه ماه به کنکور مونده و به شکر خوری افتادم
خدایا چرا علاقه به چیزی رو در وجود آدم میذاری ولی تواناییش رو نمیدی خب یه کاری میکردی نخوام دیگه
وقتی نمیخوای ، نمیخوای حتی اگه خوب دو عالم باشه
یه عنتری باعث شد فیلم یاد هندستون کنه الانم اون عنتر دور و ورم نیس حتی اگر بودم چیزی رو عوض نمیکرد
کاش دوباره نمیخواستم
میدونی چقددد تا اینجا دویدم؟
ولی کی اهمیت میده جهان فقط به نتایج توجه میکنه نه به جر خوردن تو
تا حالا براتون پیش اومده تو یه کاری موفق شده باشین ولی خوشحال نشده باشین؟ نمیدونم شاید برای شما و من در این مورد علاوه بر موفقیت که کمیت باشه کیفیت هم مهم بوده اینکه مثلا با چند تا غلط تو یه امتحان قبول شی؟ یا با چند بار اشتباه بالاخره بتونی کاری رو درست انجام بدی یا بعد از تجربه کردن چند تا رابطه ناموفق بالاخره درست تشخیص بدی چه آدمی با چه اخلاقی مناسب توئه
حقیقتش من الان این حسو دارم چون احساس میکنم یه لحظه رو لبه شکست قرار گرفتم ولی دوباره کشیده شدم بالا و موفق شدم
چون موفق شدم ولی خوشحال نیستم
نمیدونم چرا
شاید چون از موفقیت مطمئن نیستم؟ یا میترسم بازم نیاز باشه موفق شم
حالم یکم مزخزفه و اصلا حوصله ندارم امروز باتری زندگی کردنم شارژش تموم شده و حای حوصله تلاش کردنم ندارم
نمیدونم چرا پدرومادرا اینجوری ان؟ چرا هر چی میگی خیلی غیرمنطقی سعی دارن ماست مالیش کنن خب قبول کن بگو آره از این نظری که تو میگی اینجوریه اما تا حالا از این بعد هم به این قضیه نگاه کردی؟
این دقیقا کاریه که همه پدرمادرا وقتی با بچه شون حرف میزنن میکنن اما بدون این ادبیات
مشاوره م رو لغو کردم تا خودم تنهایی ادامه بدم حقیقتش خسته شده بودم هر شب گزارش بنویسم بعلاوه یکمی راجع به برنامه اختلاف نظر داشتیم که چون با یه نفر دیگه مشورت کردم و کاری که میخوام بکنم رو تایید کرد لغو کردم وگرنه من و این همه شجاعت کجا بود
واییی چقد اوضاع پیچیده شد واسم
یهو
البته پیچیده بود پیچیده تر شد
راستش هیچ جایی رو ندارم غر بزنم اگه غر دون شما پر شده نخونین این پستو
امروز صبح یهو بهم زنگ زدن و دو روز دیگه باید دو تا کتابو که حدودا ۳۰۰ صفحه ای میشن امتحان بدم
در صورتیکه من اون یکی درسمو دارم میخونم و باید به مدت دو روز بذارم کنار
امروز رقتم کتابفروشیا که کتابی که پاسخنامه ش ناقصه بلکه ازم پس بگیرن و هیچکدوم با انتشاراتی کار نمیکردن لذا اونو که آوردم هیچ مجبکر شدم یه نو شو بگیرم
مثلا خواستم تخفیف بگیرم که از سایت خریدم و دو هفته م منتظر بودم الان دوبل افتاد واسم
سایتم کلا جواب نمیدن کی میتونم پس بفرستم خدا میدونه
داستان اون کتاب۴روشیه رو که گفته بودم امروز مجبور شدم اونجام برم و رفتم
صاحبش کلی بهم تخفیف داد یعنی اگه از اول از همونجا میگرفتم هم تخفیف داشتم هم دو هفته منتظر نمی موندم
قدرت تشخیصم: در حد ماهی
امروز فقط صبح درس خوندم یکم اونم بعد از اون تماس حقیقتش یکم بهم ریختم
امروزو درس خودمو میخونم
فردا و پس فردام روزی ۵ ساعت میذارم واس اون امتحان
امیدوارم به خیر بگذره
توکل به خودت خدایا
میدونم حواست هست خواهش میکنم کمکم کن تاب بیارم
چرا باید کتابی که سفارش دادم و بخاطر تعطیلات عید ۵ روز دیرتر به دستم رسید پاسخبرگش ناقص باشه؟ الان پس بفرستم دو هفته دیگه باید منتظر بمونم
نفرستم کامل نیست چیکااااااارررررر کننننممممم
خیلی وقتم زیاده اینم اینجوری شد