وبلاگی برای خودم

تقریبا از هر موضوعی که از ذهنم بگذره اینجا می نویسم :)

وبلاگی برای خودم

تقریبا از هر موضوعی که از ذهنم بگذره اینجا می نویسم :)

If you're in the mood, we can take it to the moon

 خیلی مطلب جالبی خوندم از یه مادر که تو توییتر نوشته بود (البته من توییتر ندارم، داشتم، از یه جا دیگه برداشتم) 

من از اون دسته مادرایی نبودم که وقتی فهمیدم حامله م تو قلبم پروانه ها شروع به حرکت کنن، تقریبا حس خاصی نداشتم،جز ترس.
حتی وقتی دادنش بغلم اینجوری نبود که  یه دل نه صد دل عاشقش شم.
کِی عاشقش شدم؟
از وقتی اون رابطه رو شروع کرد، بهم چسبید، با نگاهش دنبالم کرد، براش با بقیه فرق داشتم...

بنظرم همه جور عشقی همینجوری شروع میشه 

یا تو متفاوت میبینیش 

یا اون تو رو متفاوت میبینه 

و اینجوری میشه که جرقه هایی زده میشه واس ارتباط بیشتر 

و نهایتا هر دو همزمان از بودن در کنار هم لذت می برین، حس میکنین وقتی کنار هم باشین همه چی بهتره ، میشه سختی ها رو راحت‌تر پشت سر گذاشت ، میشه بیشتر از زندگی لذت برد 

اینا خیلی مهمن دوستان

این لطافت های بشری (فارغ از دغدغه ها و مشکلاتی که یقه همه رو میگیره) زندگی رو زیبا میکنن 

حالا عصری یه اتفاقی افتاد یه چیزی یادم افتاد 

نمیدونم فک کنم مطالب اون موقع رو تو وبلاگ قبلی نوشتم و بعدم پاکش کردم ، شایدم همینجا نوشتم 

اون اوایل که رفته بودم دانشگاه خیلی خیلی تنها  بودم 

این تنهایی بیشتر کی حس میشد؟ تایم ناهار 

وقتی باید تو صف ناهار وایمیستادیم و بعدشم سر اون میزای پلاستیکی عمدتا کثیف می شستیم ناهار می‌خوردیم 

من به معنای واقعی با کسی نبودم فک کنم بقیه هم همین احساسو داشتن ولی خب از اونجایی که من معمولا حساسیت بیشتری نشون میدم واقعا اذیتم می‌کرد 

بعضی وقتا فرارمیکردم، میرفتم حیاط رو نیمکت‌های حیاط ناهار میخوردم 

تا می رسیدم حیاط غذا انقد سرد میشد انگار از تو یخچال درش آوردی (البته مدت زمان طولانی صف هم بی تاثیر نبود چون اول از همه گیرت نمیومد دیگه اواخر غذا خیلی سرد می شد) 

و از اون حالت رسیدیم به وضعیتی که 

وقتی همزمان تو صف نبودیم واس حضور همدیگه واس ناهار خوردن با هم صبر میکردیم

خیلی قشنگه نه؟ 

خیلی حس خوبی بهم می داد هنوزم البته حس خوبی دارم وقتی یادم میفته 

واقعا ارتباط بین اجزا هم باید جزئی از اجزا محسوب شه 

بدون این چیزا نمیشه به زندگی ادامه داد 

انی وی 

سایت احمق حالا درسو تایید کرد ولی چون ما قبل از تایید اعتراض زدیم که این درس تو لیست نیست حالا بخاطر اون اعتراض نمیشه تایید نهایی رو زد

رسما دیوونه خونه س 

استادم همچنان سایلنته

Mess

امروز پشت هم بد آوردم

و احمق جواب نداد امروز چک کردم دیدم یه هفته س آنلاین نشده 

استادم که از مرحله پرته 

نمره م تو سایت ننشته 

گزینه تایید تو سایت واس من فعال نشده

پشتیبانی امروز و فردا تعطیله یعنی تا دو روز دیگه همینجوری علافیم 

همینجوری نشستم دارم به گلدونا نگاه میکنم که وقتی باد می وزه برگ های کوچولوی بعضی گلدونا یه تکون ریزی میخوره 

عین تراپی می مونه 

مثل نگاه کردن به دریا (هنوز دریا نرفتم)

به دو نفر راجع به رشته ها پیام دادم 

هیچکدوم هنوز جواب ندادن 

و همینجوری چرت و پرت علافم 

این سایت کوفتی از اول فقط عذاب بوده

اون از کارت ورود به جلسه 

اون از نمرات

این از تایید نمرات 

اح

چه خبر از ۱۸ سالگی

و عزیز با اینکه اخلاق گندت گند زد به تمام برنامه ریزی هام و اشکمو درآوردی 

ولی خواهش میکنم امشب پیاممو سین کن تکلیف این امتحان من مشخص شه ، تا وقت اداری معطلم نکن ای زیبا 

یه خرده ای درس خواندیم و به زبانمم رسیدم ولی باید بیشتر واس مرور وقت بذارم 

داشتم آی فیلم میدیدم جدی بعضی سریالای ایرانی هم خیلی خوبن 

البته همشونو میتونم بگم دیدم چون علاقه به فیلم و سریال از بچگی باهام بوده ولی همینجوری گاهی تلویزیون روشنه و مرور خاطراتی هم میشه 

سریال خوبی که دارم راجع بهش حرف میزنم پشت بام تهرانه.من اون موقع پیش دانشگاهی بودم 

گیجی کامل 

نمیدونستم چیکار میکنم، اصلا نمیتونستم تمرکز کنم و درست و حسابی درس بخونم 

گاملا گم شده بودم 

خونواده هم درگیر بودن و هیچکدوم خیلی درگیر کنکور و درس من نبودن 

با یه نفر آشنا شده بودم و فک میکنم دانشمند روی زمینه 

خیلی باهام بد حرف می‌زد ولی من به وقتایی که باهام خوب بود میبخشیدم

تا اینکه دیگه جوابمو نداد و فک کنم بلاکم کرد 

منم دیگه بیخیال شدم 

تا اینکه یه روزی بعد از اون روزها دیدمش و یهو ازش بدم اومد

چند وقت پیش هم خبری ازش شنیدم واقعا نگرانش شدم درسته ازش خوشم نمیاد یا بهتره بگم حسی بهش ندارم ولی دیگه دلم نمیخواست بمیره.

از اون مهلکه نجات پیدا کرد اما نمیدونم تونست به درسش ادامه بده یا نه 

بعدا نوشت: راستی یه چیز جالب یادم افتاد، اون فاصله ای که بین بلاک کردنش و دیدنش بود واس من

یه بار دیگه م تو خیابون دیدمش، باورم نمیشد، احتمال دیدنش یک در میلیون بود ولی اتفاق افتاد 

We cannot stop hunting

با دیدن این نمره حس میکنم از هدف دور شدم و از همون موقع که نمره رو دیدم یکم حالم مزخرفه 

رفتم بیرون ولی فایده چندانی نداشت 

اصلا انتظار این نمره رو نداشتم واقعا، اونم با اون همه زحمتی که واسش کشیدم 

دارم به این فکر میکنم که اگه نشه چیکار کنم؟ قبل از امتحانا و کنکور به خودم اجازه نمی‌دادم که به چنین چیزی فک کنم 

هرگز نذاشتم این باعث شه درس نخونم 

ولی الان که دیگه گذشته بهش فکر میکنم 

اگر بشه هم باز یه مشکل بزرگ دارم که باید حل بشه 

کلا یکم پیچیده س شرایط و چون رشته مو اینجا نگفتم نمیتونم بیشتر توضیح بدم 

میتونم به چیزای دیگه م فک کنم 

رشته های دیگه جز هدفم ولی خب که چی ! 

نیستن اون چیزی که من میخوام 

خوندن چیزی که دوسش ندارم چه فایده ای داره 

از طرفی میگم منطقی باش

بعد میگم خب ۴ سال پیشم با منطق انتخاب کردی الان اینجوری ای 

نمیدونم چرا منطقم به احساسم نمی چربه 

موضوع بعدی که میخوام راجع بهش بگم اینه که ...

نمیدونم شما هیچوقت تأثیر خواهر و برادر خوب یا بد داشتنو تو زندگیتون حس کردین یا نه 

خیلی بده وقتی خواهر یا برادرت خوب عمل نمیکنن 

هم خودشونو تو زندگی تو دردسر میندازن 

هم کل خونواده رو 

 خوبشم همونقدر که زندگی خودش خوبه باعث میشه زندگی خونواده هم خوب بشه

عملکرد تک تک اعضای یه خونواده رو سرنوشت تک تک اعضا تأثیر داره 

دقیقا مثل اعضای بدن 

کوفتی به نام ۱۸

شبش دو سه دفعه از خواب  بیدار شدم 

کابوس می دیدم که از امتحان جا موندم 

بیدار میشدم چک میکردم ببینم آلارم گوشی اوکی باشه که خواب نمونم

صبح بیدار شدم و اسنپ گرفتم و رفتم مدرسه 

استرس داشتم که از امتحان بعدش جا بمونم 

رفتیم طبقه سوم 

سالن اجتماعات طبقه سوم که واقعا بزرگ بود، پر بود از دانش آموز 

کولرم روشن بود ولی اصلا جوابگوی فضا نبود

خلاصه جامو پیدا کردم و نشستم .استرس داشتم که دیر ورقه هارو بدن 

سابقه اینکه رمز اشتباه بیاد و دادن ورقه ها طول بکشه هم وجود داشت 

خداروشکر رمز زود اومد و خوشبختانه پرینترم تو همه طبقات بود 

سریع ورقه هارو چاپ کردن 

اولی رو چاپ کردن و پخش شد 

همینجوری متناوب چاپ می شد و میومد 

مام داشتیم جواب می‌دادیم 

من یه چشمم به ساعت بود که نگذره از وقتی که باید تحویل بدم و برم 

نوشتم هر ۴ یا ۵ برگه رو و یه دورم خوندم 

چند تا سوال واقعا سخت بود 

ولی بچه ها میگفتن راحت بوده 

۸.۲۵ دقیقه بود که تحویل دادم و سوار اسنپی شدم که مامانم از قبل گرفته بود تا معطل نشم 

رفتم دانشگاه و سر ساعت ۹ رسیدم دانشگاه 

منتظر بودم برگه ها رو تحویل بدن که دیدم گفتن امتحان یه ربع دیرتر برگذار میشه

یعنی کارد میزدی خونم در نمیومد 

هر چقد فحش بلد بودم دادم 

ورقه هارو بعد از یه ربع دادن ‌و اون امتحانم دادم 

برگشتم خونه 

سوالایی که شک داشتمو چک کردم 

همش درست بود 

یه ۰.۲۵ غلط داشتم 

الان امروز نمره ش اومد و گس وات؟

۱۸ شدم 

خیلی حالمو گرفت 

اعتراضم نمیشه داد چون درس دوازدهم نیس ، واس یازدهمه و گزینه اعتراض نداره واس من